3. let's start over

1.5K 285 193
                                    

سکوت ترسناکی توی فضا حکم فرما شده بود و تنها گه گاهی صدای  برخورد قاشق و چنگال ها به طرف ها بود که این سکوت رو میشکست.

لیام هر از گاهی ساعت روی مچش رو نگاه می کرد و توی دلش ثانیه ها و دقیقه ها رو میشمرد. آرامشش فقط و فقط خبر از یه طوفان بزرگ میداد

بری بشقابش رو عقب فرستاد و به پشت صندلیش تکیه داد

بری : میتونم برم؟

شریل دور دهن بری رو با دستمالی پاک کرد و لبخندی بهش زد

شریل : البته عزیزم.

با رفتن بری ، شریل بالاخره جرئتش رو پیدا کرد که این سکوت رو بشکنه

شریل : لیام میشه بیخیالش شب و فقط غذات رو بخوری؟

لیام : ساعت رو دیدی اصلا؟ چه طور میتونم بیخیال شم اخه

شریل دستش رو روی دست لیام گذاشت و فشرد

شریل : اونم یه نوجوونه دیگه.. نگو که هیچ وقت تو نوجونیات قوانین رو نشکستی و دیر وقت به خونه برنگشتی!

لیام اخمی کرد و دوباره به ساعتش نگاه کرد

لیام : این اولین بارش نیست. عادت هر شبش داره میشه دیگه! این رفتار هاش دیگه باید تموم شن

با صدای بسته شدن در لیام از جاش بلند شد و به سمت در رفت.
شریل سرش رو بین دست هاش گرفت و چشم هاش رو بست! امشب قرار نبود به خوشی تموم شه

لیام : هیچ میدونی ساعت چنده؟ تا الان کجا بودی؟؟

ویولت شونه ای بالا انداخت و بی توجه به لیام به سمت پله ها رفت

ویولت : استودیو! کارم طول کشید خب

لیام : میتونستی بقیه اش رو بزاری برای فردا

ویولت از پله ها پایین رفت و وارد اتاقش شد. واقعا حوصله ی بحث کردن نداشت
کوله اش رو گوشه ای پرت کرد و روی تختش نشست

لیام نفسش رو پر صدا بیرون داد قبل از این که با سرعت به سمت پله ها بره
و مطمئنا اتفاق های خوبی در انتظار ویولت نبود. و شاید به خاطر همین بود که شریل از جاش پرید و با دو خودش رو به لیام رسوند

لیام : دیگه از این همه رفتار های احمقانه ات خسته شدم! از این به بعد حق نداری بری استودیو یا هر کوفت دیگه ای که هست. حق نداری قلمو دستت بگیری. فهمیدی چی گفتم؟

داد های لیام باعث میشد شریل دلهره بگیره

ویولت : چرا فکر کردی میتونی جلوی نقاشی کردن من رو بگیری؟

ویولت اخمی کرد و دست به سینه جلوی لیام ایستاد. نقاشی اخرین چیزی بود که از زین مونده بود .. بوی رنگ و تینر اخرین باز مانده های زین بودن. لیام نمیتونست این ها رو از ویولت بگیره

Fool For You [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora