6. Paris Baby!

1.3K 242 130
                                    

لپ تاپش رو روی دفتر کتاب های ویلیام گذاشت و باعث شد صدای اعتراض ویلیام بلند شه

ویلیام : دووووووود (dude)! دارم درس میخونما

زین : آره از اون گوشیت که زیر میز قایم کردی کاملا مشخصه!

ویلیام چشم غره ای به زین رفت .. چرا زین همیشه همه چیز رو میفهمید؟

ویلیام : خب حالا چیکار داری؟

زین دست هاش رو توی سینه اش جمع کرد و با سرش به صفحه ی لپ تاپ اشاره کرد

ویلیام : انگار میمیره یه دو کلمه کارش رو بگه .. من حتما باید...

ویلیام برای چند ثانیه ی کوتاه ساکت شد و به صفحه ی لپ تاپ خیره شد قبل از این که جیغش بره هوا و با هیجان به زین نگاه کنه

ویلیام : وااای پسر میخوای بری دانشگاااااه؟؟؟؟ جدی ای الان؟؟؟ خدای من باورم نمیشه ..

زین : خیلی خب حالا نمی خواد شلوغ بازی در بیاری .. کمکم کن تکمیل کنم اپلیکیشنم رو

ویلیام لبخندی زد و دوباره به لپ تاپ نگاه کرد

ویلیام : اوکی .. میگما نمیشه یه سال دیگه صبر کنی؟ اون وقت منم باهات میام با هم میریم

زین چشم هاش رو چرخوند

زین : الان فقط دانشگاه رفتن با تو رو کم دارم من. کم توی روز تو خونه میبینمت حالا تو دانشگاه هم میخوای بچسبی به من

ویلیام ادای زین رو در آورد و پوزخندی زد

ویلیام : عوضی بی لیاقت .. خب امم چی بنویسیم اینجا؟ آهااا میدونم‌‌‌.
سلام.. اسم من زین مالیک و من تازه یک ساله که به لندن اومدم. من توی خونه ی خواهرم زندگی میکنم.. من شدیدا خواهر زاده ی خوشتیپ و جذابم رو دوست دارم ولی انگااار میمیرم اگه یه بار هم که شده بهش بگم .. اون فوق العا...

زین لپ تاپ رو از زیر دست های ویلیام کشید

زین : لازم نکرده تو کمک کنی اصلا

ویلیام : هی هی .. من فقط داشتم واقعیت ها رو مینوشتم

زین با دست آزادش ضربه ای به پشت گردن ویلیام زد

زین : آره جان عمت ‌

ویلیام : خیلی خب بابا .. این دفعه دیگه جدی میشم!

ویلیام دست هاش رو به سمت زین دراز کرد و منتظر موند

زین با شک لپ تاپ رو توی دست های ویلیام گذاشت و با نگاهش تهدیدش کرد

زین : دوباره شروع کن به چرت و پرت نوشتن و اون وقت خودم میکشمت

ویلیام : اوکی اوکی .. خب بزار بیینم! اممم .. آها .. سلام من زین مالیکم ، بیست و پنج سالمه و به کسی نگین ولی من عاشق خواهر زاده ام هستم .. اون فوق العا...

Fool For You [Z.M]Where stories live. Discover now