گایز ببخشید دیر شد ☹☹🔥
این دیر شدن سه دلیل داشت :
۱. اتفاقاتی که توی ذهنم بود رو نمی تونستم بیارم روی کاغذ🤦🏻♀️😂
نمی دونم میدونین چه حسیه یا نه۲. یه ایده ی جدید به ذهنم رسیده بود و داشتم اون رو می نوشتم
۳. یکم سرم شلوغ بود
سو یاااح
ووت و کامنت یادتون نره بیبی های من 💜🤩
***
با شنیدن صدای زنگ از جاش بلند شد و به سمت در رفت
در رو که باز کرد با چهره ی خسته و چشم های سرخ زین مواجه شدزین دستش رو بالا آورد و تکون آرومی داد
زین : میتونم بیام تو؟
لویی لبخند نگرانی زد و از جلوی در کنار رفت
لویی : این چه حرفیه! بیا تو
زین وارد خونه شد و لبخندی برای هری و بچه ها که پشت میز نشسته بودن زد
زین : هی گایز
لوکاس و تایلر دست هاشون رو برای زین تکون داد
لوکاس : هی زین
تایلر : هیهری از پشت میز بلند شد و به سمت اون ها اومد
هری : همه چی مرتبه؟
زین : آره. میشه شب اینجا بمونم؟
هری : البته. اتاق مهمان خالیه
زین لبخندی زد و به سمتی که هری اشاره کرده بود رفت
لویی بعد از بوسیدن هری دنبال زین راه افتاد
لویی : چیزی شده؟
زین شلوار و تی شرتش رو در آورد و توی تخت خزید
زین : نه. فقط میخوام بخوابم
لویی روی لبه ی تخت نشست و مو های روی پیشونی زین رو کنار زد
لویی : شاید شش سال ندیده باشمت ولی هنوزم میشناسمت. حرفت رو بزن
زین : با لیام خوابیدم لو!
چشم های لویی در عرض ثانیه ای گشاد شدن و با بهت به زین نگاه کرد
لویی : چی؟؟؟
زین : میگمدیشب با لیام خوابیدم!
لویی : چرا؟
زین پوکر به لویی نگاه کرد
زین : نمی دونم واقعا چرا داره؟ یهویی شد دیگه
لویی : آخه یکم غیر منتظره بود. یعنی.. یعنی الان با همین؟
YOU ARE READING
Fool For You [Z.M]
Fanfictionفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...