آقاااا چرا یه جوری کامنت میزارییییین که دل من کباب شهههههه؟؟؟😭🙁
لعنتیا ولم کنین بزارین داستانم رو بنویسمخب ☹☹😭😭
همش کامنت میزارین دل من رو به رحم میارین 😈☹😭😂
بعدشم یعنی من باید حتما زین و لیام رو بکنم تو حلق هم که شما یکم وضع کامنت و ووت هاتون بهتر شههههه؟🤨😂 آیا این درستههه؟؟
***
غلطی توی جاش زد و با لبخند دستش رو به سمت جایی که لیامدراز کشیده بود دراز کرد
دستش رو توی اون ناحیه بالا و پایین کرد و وقتی به هیچ چیزی برخورد نکرد با اخم چشم هاش رو باز کرد
سمت دیگه ی تخت کاملا خالی بود .. انگار که دیشب فقط یه خواب بوده باشه
انگار که دیشب اصلا اتفاق نیوفتاده باشه و همش توی ذهن زین بوده باشهاز روی تخت پایین اومد و اولین تی شرتی که دستش اومد رو تنش کرد
باز هم همون تی شرت لعنتی لیامزین : لیام؟
آروم از اتاق بیرون اومد و سرکی به سالن و آشپزخونه کشید
حتی دست شویی و حموم خونه رو هم چک کرد ولی هیچ خبری از لیام نبودو اگه کبودی های روی بدنش و درد کمرش نبود مطمئن میشد که دیشب فقط یه خواب بود ..
روی مبل نشست و پاهاش رو توی سینه اش جمع کرد
باورش نمیشد لیام این طور رفته باشه
اون هم بعد دیشب و اتفاقی که بینشون افتاده بودحس های بدش داشت دوباره بهش بر می گشت و دوست نداشت اعتراف کنه ولی احساس کسی رو داشت که به عنوان یه وسیله ازش استفاده شده باشه
و این که این حس رو آدمی مثل لیام براش ایجاد کرده بود دردناک ترین قسمت ماجرا بود
***
* song : where were you in the morning - shawn mendes *
با قدم های آروم وارد اتاق ویلیام شدزین : هی. چه طوری پسر؟
ویلیام با دیدن زین لبخندی زد
ویلیام : چرا احساس می کنم امروز متفاوتی؟ دیشب کجا بودی؟
زین : خونه!
ویلیام : هممممم.. خودت میگی بهم یا باید بیست سوالی راه بندازم؟
STAI LEGGENDO
Fool For You [Z.M]
Fanfictionفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...