15. about last night

1.5K 253 421
                                    

آقاااا چرا یه جوری کامنت میزارییییین که دل من کباب شهههههه؟؟؟😭🙁

لعنتیا ولم کنین بزارین داستانم رو بنویسم‌خب ☹☹😭😭

همش کامنت میزارین دل من رو به رحم میارین 😈☹😭😂

بعدشم یعنی من باید حتما زین و لیام رو بکنم تو حلق هم که شما یکم وضع کامنت و ووت هاتون بهتر شههههه؟🤨😂 آیا این درستههه؟؟

***

غلطی توی جاش زد و با لبخند دستش رو به سمت جایی که لیام‌دراز کشیده بود دراز کرد

دستش رو توی اون ناحیه بالا و پایین کرد و وقتی به هیچ چیزی برخورد نکرد با اخم چشم هاش رو باز کرد

سمت دیگه ی تخت کاملا خالی بود .. انگار که دیشب فقط یه خواب بوده باشه
انگار که دیشب اصلا اتفاق نیوفتاده باشه و همش توی ذهن زین بوده باشه

از روی تخت پایین اومد و اولین تی شرتی که دستش اومد رو تنش کرد
باز هم همون تی شرت لعنتی لیام

زین : لیام؟

آروم از اتاق بیرون اومد و سرکی به سالن و آشپزخونه کشید
حتی دست شویی و حموم خونه رو هم چک کرد ولی هیچ خبری از لیام نبود

و اگه کبودی های روی بدنش و درد کمرش نبود مطمئن میشد که دیشب فقط یه خواب بود ..

روی مبل نشست و پاهاش رو توی سینه اش جمع کرد

باورش نمیشد لیام این طور رفته باشه
اون هم بعد دیشب و اتفاقی که بینشون افتاده بود

حس های بدش داشت دوباره بهش بر می گشت و دوست نداشت اعتراف کنه ولی احساس کسی رو داشت که به عنوان یه وسیله ازش استفاده شده باشه

و این که این حس رو آدمی مثل لیام براش ایجاد کرده بود دردناک ترین قسمت ماجرا بود

***

* song : where were you in the morning - shawn mendes *


با قدم های آروم وارد اتاق ویلیام شد

زین : هی. چه طوری پسر؟

ویلیام با دیدن زین لبخندی زد

ویلیام : چرا احساس می کنم امروز متفاوتی؟ دیشب کجا بودی؟

زین : خونه!

ویلیام : هممممم.. خودت میگی بهم یا باید بیست سوالی راه بندازم؟

Fool For You [Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora