از ماشین پیاده شد و قفلش رو زد قبل از این که به سمت ساختمون بره.
وارد آسانسور شد و طبقه ی مورد نظرش رو انتخاب کرد.توی آینه به چشم های سرخش نگاهی انداخت .. این روز ها اصلا خواب و خوراک درست حسابی نداشت
آسانسور توی طبقه ی مورد نظرش ایستاد و اون صدای زنونه توی گوش هاش پیچید
" طبقه ی چهارم "
از آسانسور بیرون رفت و به سمت آپارتمان شماره ی بیست و دو حرکت کرد.
کلید رو از جیبش در اورد و توی قفل در انداختصدای دادی که از داخل خونه اومد بهش فهموند که زمان مناسبی رو برای اومدن به اون خونه انتخاب نکرده. ذهنش خسته تر از این بود که بتونه تشخیص بده صدا برای کدومشونه
" اها .. بعد چرا فکر میکنه ما با هم نامزد کردییییم؟؟؟ "
خواست در رو ببنده و بره ولی نتونست. اگه امشب اون دفتر رو برای ویولت نمی برد اون دختر کله اش رو میکند.
در رو باز کرد و آروم وارد خونه شد. اون مطمئنا میتونست بدون این که دیده بشه دفتر رو برداره و بزنه به چاک.
" به من چه شاید خواب نمایی چیزی شده باشه "
دفتر رو روی جا کفشی پیدا کرد و لبخندی زد و خواست برگرده بره.
ولی با شنیدن داد دوم سر جاش ایستاد.. کنجکاوی شدیدی بهش دست داده بودحالا به وضوح میتونست تشخیص بده که این صدا ها برای لویی یا اصلا هری نیست.
" ویلیااااام! "
میتونست قسم بخوره که صاحب این صدا رو میشناخت.. صاحب این صدای جدی و گرم رو.
و خوب میدونست این امکان نداره چون اون فرد کمی لحجه ی بریتانیایی داشت.
لیام که کسی رو از اون ور ها نمی شناخت" خیلی خب باشه من بهش گفتم. فکر نمی کردم بخواد دیوونه بازی در بیاره بهت زنگ بزنه که "
" فاک یو !! فقط من تو رو بگیرم "
داشت دیوونه میشد. این حس که میدونست چهره ی پشت این صدا کیه ولی ذهنش باهاش یاری نمی کرد برای به خاطر آوردن داشت دیوونه اش می کرد
" وایستا سر جات .. از نامزدت چرا فرار میکنی عزیزم هان؟ میخوام برات یه شب رویایی بسازم. "
قدم آرومی به سمت داخل خونه برداشت و سعی کرد نگاهی به افراد داخل سالن بیاندازه
" نه مرسی گلم. باشه برای یه وقت دیگه "
و انگار یک سطل اب یخ خالی کردن روی سرش وقتی بالاخره چهره ی پشت اون صدا براش نمایان شد.
مغزش خسته بود ولی نه اون قدر خسته که زین رو نشناسه
" میگم وایستا کتکت رو قبول کن. مجازات رو برای خودت سنگین تر نکن عشقم "
YOU ARE READING
Fool For You [Z.M]
Fanfictionفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...