با لبخند وارد سالن خونه شد و کنار ویولت نشست.
جو خونه خیلی سنگین بود.. غیر از صدای کم تلویزیون و صدای ظرف هایی که از آشپزخونه میومد ، صدای دیگه نبود.
اندرو ، بالاخره جرئت این رو پیدا کرد که این سکوت رو بشکنه.
اندرو : خب آقای پین. حالتون خوبه؟
جف نگاه تحقیر آمیزی به اندرو انداخت. شش سال بود که اندرو و دخترش رو توی خانواده اش پذیرفته بود ولی دلیل نمیشد که با نگاه یا حرف هاش اون ها رو تحقیر نکنه.
جف : خوبه
لیام : قهوه بیارم براتون؟
کارن : نه!
اندرو اخم ریزی کرد.. این بی احترامی هایی که توی خونه ی خودش میشد واقعا حالش رو بد می کرد.
اندرو : من میرم پیش نیکولا .. راحت باشین شما.
اندرو از جاش بلند شد و به سمت آشپرخونه رفت
کارن : اگه بشه تو این خونه ی شما راحت بود.
کارن اروم گفت ولی نه اونقدر آروم که به گوش اندرو نرسه!
لیام : مامان!
جف : داره راست میگه دیگه. من نمی دونم ما چرا همیشه خودمون رو عذاب میدیم برای اینجا اومدن
لیام دندون هاش رو روی ام فشرد و چند نفس عمیقی کشید
لیام : قرارمون که یادتون نرفته؟ یکم درست تر جلوشون رفتار کنین
کارن پوزخندی زد.
کارن : نه که الان خیلی با شریل ازدواج موفقی داشتی.
لیام : فکر میکنین تقصیر کیه؟
کارن : خودت و خودخواهی هات! اگه دست از لج بازی هات بر میداشتی و به زن و بچه ات میرسیدی این جوری نمی شد
چشم های لیام رو به تاریک شدن می رفتن و این زنگ خطری بود برای کارن.
اون خیلی خوب می دونست که لیام امروز دیگه اون آدم مهربون نیست که هر چی هم که بهش بگی جوابی بهت نده
این لیام عصبی بود .. و فقط خدا می دونست که کارن روز بدی رو برای گیر دادن به لیام انتخاب کرده بود
چون خالی کردن عصبانیتش روی کسی مثل کارن ، که با رفتار هاش باعث آزار و اذیت بقیه میشد ، دقیقا چیزی بود که لیام الان بهش احتیاج داشت
و جف می تونست از چشم های لیام عمق فاجعه رو درک کنه.. شاید برای همین بود که سرفه ای کرد و با جدیت به همسرش نگاه کرد
جف : تمومش کن کارن! این بحث بی فایده و غیر ضروریه
لیام : محض اطلاعتون ، خودخواهی یعنی بچه هات رو محکوم کنی که به روش تو و به نفع تو زندگی کنن! و اگه ازت سرپیچی کردن از خانواده ات بیرونشون بندازی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Fool For You [Z.M]
Fanficفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...