کیف پولش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و نگاهی به ویولت که جلوی تلویزیون لم داده بود انداخت
لیام : پس حواست هست دیگه؟ اگه ترسیدی زنگ بزن هری بیاد یا نایل!
ویولت : جیزز .. بابا یه شبه دیگه! ترس چیه اخه
لیام لبخندی زد و به سمت ویولت رفت.
لیام : به زودی شریل بر میگرده خونه و تو دیگه مجبور نیستی تنها بمونی
لیام بوسه ای روی مو های ویولت گذاشت
ویولت : بابا دراماتیک بازی چرا در میاری! من از تنهاییم راضی هستم
لیام : خب من دیگه میرم. دارم بهت اعتماد میکنما ویو! پا نشی بری بیرون نصفه شبی
ویولت : بابا من این فیلم تموم شه میرم مسواک میزنم و میخوابم. نگران نباش
لیام پوکر به ویولت نگاه کرد
لیام : الان دیگه واقعا نگران شدم. به خدا بفهمم رفتی بیرون تا دو سال از همه چی محرومت می کنماا
ویولت خنده ای کرد و کوسن مبل رو به سمت لیام پرت کرد
ویولت : خیلی خب. برو خوش بگذرون
لیام : شیفت شبه ها! حالا یکی ندونه فکر می کنه دارم میرم پارتی
ویولت : من که نمی گم پارتیه. دارم میگم اگه توی وقت استراحتتون یه دکتر هات یا یه پرستار جذاب اومد سمتت ردش نکن
ویولت چشمکی به لیام زد که در جوابش لیام کوسن مبل رو دوباره به سمتش پرت کرد و توی سرش کوبید
لیام : خجالت بکش بچه! یه حیایی چیزی
ویولت : دیرت میشه ها جناب دکتر
لیام نگاهی به ساعتش انداخت و با عجله به سمت در رفت. اگه الان نمی رفت مطمئنا دیر می رسید
لیام : دیگه سفارش نکنما .. خونه رو اتیش نزن! توی خونه بمون و نرو بیرون بچه خوبی باش. دوستت دارم بای
ویولت : بای
با بسته شدن در و مطمئن شدن از این که لیام رفته ، ویولت از جاش بلند شد و به سمت اتاقش دوید
لباس های توی خونه اش رو با بلوز و شلوار جین ساده ای عوض کرد. موهاش رو بالای سرش گوجه کرد و بعد برداشتن کیف کوچیکی از خونه بیرون زد
مطمئنا تا قبل از این که لیام متوجه بشه به خونه بر می گشت ..
***
* سه ساعت بعد *
صدای جیغ های دختری توی گوشش می پیچید باعث شده بود کلافه بشه.
اون قدر خسته بود که دلش نمی خواست از جاش بلند شه و ببینه چه خبره.صدا های جیغ که قطع شدن باعث شد لبخندی بزنه و با لذت به سکوت گوش بده
ولی این حس فقط تا قبل از این بود که صدای آیفون توی گوشش بپیچه.. امشب انگار اصلا نمی تونست مثل آدم بخوابه.
YOU ARE READING
Fool For You [Z.M]
Fanfictionفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...