هی گایز 😎
آیم هیر ویت انادر آپ 💪🏻
کامنت و ووت یادتون نرهههههه
که اگه بره قهر می کنم میرم دیگه نمیاااااااااااااام☹
***
زین : چیزی لازم نداری؟
ویلیام گوشیش رو روی پاتختی گذاشت و سرش رو تکون داد
ویلیام : بیا امشب اینجا بخواب
زین : بابا تو عادی نیستی که. مثل جن میمونی آدم ترسش میگیره!
ویلیام : احمق! آباژور رو روشن نزار امشب بگیر راحت بخواب پس
زین سرش رو تکون داد
زین : دیگه عادت کردم به روشن بودنش.. الان با این وضعیتت فقط تو در و دیوار رفتنت رو کم داریم
ویلیام : خب نزار به درک. من رو بگو می خوام تو راحت تر باشی
زین : کاری داشتی صدام کن ها
ویلیام سرش رو تکون داد و زین به سمت تخت خواب این روز هاش رفت
روی مبل دراز کشید و آرنجش رو روی چشم هاش گذاشتچند روزه گذشته هیچ خبری از لیام نداشت و این آزارش میدا
این که مایل ها از کسی دور باشی و ندونی داره چی کار میکنه خیلی راحت تر بود تا این که زیر آسمون یه شهر باشی و هیچ اطلاعی از طرف نداشته باشی
چشم هاش رو بست و سعی کرد بخوابه
سعی کرد به این فکر نکنه که چقدر لیام عوض شده .. یا اصلا الان توی چه حالی هست و با کی داره می گرده
...
اخم غلیظی بین ابرو هاش خونه کرد و سر جاش نشست
دستش رو دراز کرد و از روی میز گوشیش رو چنگ زد
ساعت سه نصفه شب چه وقت زنگ زدن بود اخه؟ مگه روز رو از آدم ها گرفته بودن؟نگاهی به شماره ی ناشناس انداخت قبل از این که تماس رو بر قرار کنه
زین : بله؟ این وقت شب وقت زنگ زدنه آخه؟
سکوت اون ور خط باعث شد که برای لحظه ای گوشیش رو از گوشش فاصله بده و نگاهی به صفحه اش بندازه تا مطمئن شه هنوز هم تماس برقراره
زین : چرا حرف نمی زنی؟
و بار هم سکوت بود و سکوت
فقط صدای نفس کشیدن های منظم فردی از پشت خط به گوشش می رسید
ESTÁS LEYENDO
Fool For You [Z.M]
Fanficفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...