همه در حال عبورن و هیچکس،
حواسش به قلب هایی که از تپش میافتن نیست.هیچکس صدای نفس های حبس شده توی ریه ها رو نمیشنوه و هیچکس، دردِ رخنه کرده میونِ پوست و گوشت و استخونِ بقیه رو احساس نمیکنه.
روی نیمکتِ چوبی نشستم و انگشتامن که دارن با بی قراری روی اون ضرب میگیرن.
ناخن های کوتاهم ردی از خون رو روی خودشون نشون میدن و بریده های ریزِ چوب توی انگشتام فرو میرن.
ولی جسمم توان عقب کشیدن نداره و داره دردِ توی قلبم رو با ایجاد یه درد خفیف توی انگشتام کاهش میده.
میدونی الان کجام؟!
درست روی همون نیمکت.
یک ساعتی میشه که نشستم و خیره شدم به دری که مدام باز و بسته میشه،
اما تویی، که نیازِ چشم های منی از اون در عبور نمیکنی.
یک ساعتی میشه که با سرگردونی نگاهم رو بین آدما و خیابون و ساعت و درِ شیشه ای جابهجا میکنم.
یک ساعتی میشه که منتظرم برای دومین بار توی این هفته ببینمت و هنوز امید دارم که بتونم بیام جلو و باهات حرف بزنم.
درِ شیشه ای دوباره باز میشه و صدای خنده های دروغینی رو میشنوم که بی مهابا و بی توجه به قلبِ غم زده ی من سر به فلک میکشن...
در بسته میشه و نگاهم روی اون جسم شیشه ای خشک میشه و تو...
نمیخوای بیای بیرون عزیزِدل من؟!
نمیخوای بیای و بذاری دوباره نگاهم خیره شه به چشم هایی که تمومِ زندگی منن؟!
نمیخوای از حجم نبودنت چیزی کم کنی و بذاری قلبم،
دوباره نفس بکشه؟!...نمیخوای بهم زندگی ببخشی همه چیزِ من؟!...
_______
دارک!؟
ریلی؟!
من!؟😂گایز این فف دارک نیست، حداقل نه به اون شکلی که با خوندن مقدمه تصور کردید.
من خودم به سبک این داستان میگم،
عاشقانه ی معکوس :')همچنان حدسی ندارید؟!
ممنون برای حضورتون💚💙
🌻🍃
:')♡~gisu
YOU ARE READING
Torturer Of Love~L.S [Completed]
Fanfictionو تو میدونی؛ من، عاشقِ این دردم... "شکنجه گرِ عشق" 17نوامبر2018