آسمون ابریه و این هوای دو نفره،
حضور تو رو کم داره...توی خیابونها قدم میزنم و توجهی به سرمای هوا که تنم رو به لرزه انداخته ندارم.
قدم میزنم و به صدای خشخشِ نارنجی رنگهای زیر پاهام گوش میکنم.
به صدای خرد شدنشون...
درست مثل صدای خرد شدنِ قلب من...خیابونها رو یکی یکی پشت سر میذارم و...
ببین قدمهام، من رو به کجا کشوندن...
به همون خیابونی که اولین دیدارمون رو به ثبت رسونده...
همون پارکی که برای اولین بار توش قدم زدیم...
که روی یکی از نیمکتهاش نشستیم و شونههات، شدن تکیهگاهِ ذهنی که پر بود از تو...
که انگشتهامون به هم قفل شدن و روی برگهای ریخته از تنِ درختها قدم زدیم...
همون خیابون و همون کافهی دنج، که اولین بار واردش شدیم و تو...به صندلی تکیه زدی و از منی که میخواستم روبهروت بشینم، خواستی کنارت بشینم و بهت تکیه کنم...
کنارت نشستم و تو، با شیفتگی به نیمرخم خیره شدی.
▪ "میتونم سفارشتون رو بگیرم؟!"
به اون نگاه میکنه و لبخندِ خجالتیای روی لبهاش جا خوش میکنه.
پسرِ بزرگتر، نگاهش رو از اون میگیره و دفترچهی کوچکِ روی میز رو برمیداره و به سمت اون میگیره.
لویی با خجالت نگاهش میکنه و بابت این حجم از ضعفی که داره نشون میده، از خودش متنفر میشه.
نگاهی به مِنو میندازه و کمی بعد، رو به هری سفارشش رو میگه...
"اامم...من...یه کیک شکلاتی میخوام."
هری لبخند میزنه و سفارش خودش رو هم به دختر جوونی که مقابلشون ایستاده و استایل جالبی داره میگه.
دختر از اونجا دور میشه و لویی، به گلدونِ کوچیک و شیشهایِ روی میز نگاه میکنه.
گلدونی که شبیه یه لامپه و توش، فقط یه ساقهی سبز کوچیک، میون آب، به خواب فرو رفته.
هری به اون نزدیکتر میشه و سرانگشتهاش رو روی بازوی اون میکشه.
"میشه بهم نگاه کنی؟!"
میگه و لویی سرش رو کمی میچرخونه و نگاهش میکنه...
هری لبخند میزنه و به چشمهای اون خیره میشه.
"خیلی زیبایی..."
زمزمه میکنه و قلب لویی، تپش بیسابقهای رو تجربه میکنه.
کنار کسی نشسته که بیشتر از دو سال، از اولین باری که قلبش با دیدنِ اون فروریخت، میگذره...
دو سال گذشته و بالاخره، به اولین قرارش با اون رفته...
پس هیچکس نمیتونه، قلب سرکشش رو سرزنش کنه... ▪
دستم رو روی گونههام میکشم و غم فروریخته از چشمهام رو پاک میکنم.
روی همون صندلیِ سفید رنگ نشستم و به جای خالیِ تو نگاه میکنم.
صدای قدمهایی رو میشنوم که بهم نزدیک میشن.
قلبم، به شکل احمقانهای آرزو میکنه که قدمها، متعلق به تو باشن..."میتونم سفارستون رو بگیرم؟!"
اما کِی این زندگی، به قلبها توجهی داشته و از شکستنشون، لذت نبرده؟!...
به فرض اگر كه كنم چاره مرگ را،
دانم كه نيست تا به قيامت غمِ تو چاره پذير_حسین منزوی
________
ممنون که میخونید.💙💚
🌻🍃
:')♡~gisu
YOU ARE READING
Torturer Of Love~L.S [Completed]
Fanfictionو تو میدونی؛ من، عاشقِ این دردم... "شکنجه گرِ عشق" 17نوامبر2018