دردِ قلبم،همون دوست داشته نشدنه

1.2K 217 73
                                    

شب که از نیمه میگذره،
میشم آدمی، که من نیست...

میشم کسی که تبدیل میشه به غمی خالص و میخواد بین زجه های شبانه‌ش آروم بگیره.

میشم کسی که میخواد طعم دلتنگی رو دور کنه از تموم ثانیه هایی که توشون حضور نداری.

میشم کسی که من نیست و حتی نمیدونم کیه!

شب که از نیمه میگذره، زندگی برای من تبدیل به حفره ی بزرگی میشه که من رو تو خودش میبلعه...

شب که از نیمه میگذره...

یادته بهم میگفتی بعد از نیمه شب، دیوونه میشم و تو عاشق این دیوونگی هایی؟!

میگفتی نیمه شب، میشی خودت...

میشی اون چیزی که واقعا هستی و بدون هیچ ترسی میذاری رخِ دیوانت خودش رو نشون بده.

میگفتی عاشقِ منه بعد از نیمه شبی!

حقم داشتی...

شب که از نیمه میگذشت، میشدم دیوونه ای که بی تو نفس هاش یخ میزدن و گرمای دست هاش هم کمکی به زدودنِ اون سرما نمیکردن...

شب که از نیمه میگذشت، میشدم آدمی که بندبندِ وجودش اسم تو رو فریاد میکشید و نبودت براش، مساوی بود با ویرونیِ تمام جهانش...

شب از نیمه گذشته و...نیستی...

تو نیستی و منه مجنون بیشتر از هر نیمه شبِ دیگه ای غرق شدم میون غم نبودنت و دارم
ثانیه ها رو به هم پیوند میزنم که زودتر دور شن و بذارن خورشید بیرون بیاد و سرک بکشه به تمومِ دل‌مردگی هام...

میشنوی این صداها رو؟!

صدای تنهاییام رو میشنوی؟!

میشنوی چطور اسمم رو به زبون میارن و بهم نزدیک‌تر میشن!؟

ببین معنای زندگیِ من،
دردی که میکشم به اندازه ی کافی کشنده هست،
میشه حالا که ندارمت، لااقل بیای و خاطره هاتو از شب هام بگیری؟!

میشه دردِ دوست داشته نشدن رو برام دوچندان نکنی و بذاری این آدمِ خسته ی دل‌مرده، یکم به آرامش برسه!؟

میشه بیای و ته مونده های احساسمو از ریشه قطع کنی؟!

صدات میزنم و حتی التماس رو هم چاشنیِ این حالِ بد میکنم...

اما نمیای،
میدونم که نمیای...

چون،
تو میدونی...

من،
عاشقِ این دردم!

درد که تو باشی،
من شیفته‌ی این دردم...

_______

به نظرتون داستان از دیدگاه کیه؟!

ممنون💚💙

🌻🍃
:')♡~gisu

Torturer Of Love~L.S [Completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz