نورِ سفید رنگی چشمهام رو آزار میده.
مژههای دردناکم رو به سختی از هم فاصله میدم.
نور حتی شدیدتر میشه و باعث میشه از سردردی که دارم و با برخوردِ اون نور به چشمهام آزاردهندهتر میشه، به آرومی ناله کنم.
صدای نالهم برای خودم هم غریبه...
صدای گرفته و خشداری که نمیدونم چی باعث شده به این روز بیافته.گرمای ملایمی روی پوست دستم حرکت میکنه و باعث میشه سرم رو کمی بچرخونم.
نگاهم به یه لبخند گره میخوره.
لبخندی که رد سرخ رنگی از خون روی اون جا خوش کرده.
اما اون لبخند، متعلق به تو نیست...
اون لبخند دورِ از تو و میتونم حس کنم که طعم تلخی داره...
لبخندهای تو شیرین بودن
شیرین، درست مثل وقتهایی که توی چای تلخم، شکر میریختی...
که میگفتی مزهی لبهام رو بعد از خوردنِ اون چای دوست داری.
حالا،
اگه من چشمهام رو ببندم...
اگه چند ثانیه بگذره و بعد بازشون کنم،
میشه لبهای تو بهم لبخند بزنن؟!میشه شیرینیِ خندههات بشن صدایی که توی گوشهام میپیچن؟!
میشه انگشتهای زیبای تو باشن، که پوست دستم رو نوازش میکنن؟!
رد خیسی روی گونهم میلغزه و میبینم که حتی چشمهای اون هم خیس میشن.
چشمهایی که غمِ میون اونها، از کیلومترها دورتر هم قابل تشخیصه...
چشمهام رو میبندم...
میبندم و اشکهایی که پشت سد پلکهام اسیر شدن، آزاد میشن.
ثانیهای بعد چشم باز میکنم،
اما تو...هنوز نیستی و بغضی که داره خفم میکنه،حلقهی دستهای پنهونش رو دور گلوم، تنگتر از قبل میکنه...
هقهقِ خشکم از پشت ماسک مسخرهای که روی صورتمه، شنیده میشه.
زین دستش رو روی گونهم میکشه و لحظهای بعد، انگشتهاش به آرومی میون موهام فرو میرن.
نوازشم میکنه و اشکهاش روی گونههای زیباش رد شوری رو به جا میذارن.
دستم رو بالاتر میبرم و توجهی به سوزشی که احساس میکنم، ندارم.
دستم رو روی دست اون میذارم و صورتم و بیشتر به دستش میچسبونم.
بهم نزدیکتر میشه و لبهاش رو پشت دستم میذاره...
حرکت لبهاش رو حس میکنم و صدای بوسهی آرومش رو میشنوم...
چشمهام رو میبندم و سعی میکنم به یاد بیارم...
سعی میکنم به لحظهای فکر کنم که روی زمین افتادم...
که تو من رو دیدی و بیتوجه به حالِ داغونم، از من گذشتی...
کم کم صدای فریادهایی که میزدم توی ذهنم میپیچه...
میون بازوهای زین گیر افتاده بودم و...
اسم تو رو فریاد میکشیدم...
هری...
هری...
هریِ من...هریای که دیگه، مالِ من نبود...
با بوسهی دیگهای که زین روی پیشونیم میذاره، چشمهام رو باز میکنم.
میبینی چقدر ضعیفم کردی؟!
میبینی چطور من رو به نابودی کشوندی؟!
میبینی اشکهام شدن همدم هر لحظهم؟!
میبینی چشمهای منتظرم،
هنوز...همه جا...
دنبال تو میگردن؟!من بدون تو ضعیفم...
بیتو آسیب پذیرترین موجودِ جهانم...
تو که نباشی، منی هم در کار نیست...
دردِ من ،
آرامِ جانِ دیگران است
خوش به حالِ دیگران..._فواد احمدی
_________
سورپرایز :')
امروز خیلی روی مود نوشتن این کتاب بودم.عجیبه که خودم هم با نوشتنش بغض میکنم؟!
حس یه درد مشترک رو میده بهم...
حتی نوشتنش رو بیشتر از بقیه ی کتاب هام دوست دارم.قبلا هم گفتم، تم موزیک این کتاب موسیقی بی کلام Ripple
هست، که اگه با این موزیک بخونیدنش، خیلی خیلی بیشتر حسش رو درک میکنید.
البته موسیقی واقعا غم انگیزیه و اگه این جور موسیقی ها روتون تاثیر منفی میذاره، پیشنهادش نمیکنم.هیچ حدسی ندارید!؟
فکر کنم قراره حسابی غافلگیر شید :')و اگه کتاب مورد پسندتون هست، ممنون میشم معرفیش کنید.
اینم ایدی اینستاگرام منه gisustylinson
که اگه دوست داشتید اونجا هم کنار هم باشیم.ممنون که میخونید.💙💚
🌻🍃
:')♡~gisu
YOU ARE READING
Torturer Of Love~L.S [Completed]
Fanfictionو تو میدونی؛ من، عاشقِ این دردم... "شکنجه گرِ عشق" 17نوامبر2018