دوازده و هیچ دقیقه ی نیمه شب

4.5K 344 50
                                    



میخوام بهت بفهمونم،
ذره ذره مردن، چه احساسی داره...

وقتی طعم خون رو روی لب هات حس میکنی
و بوی آهن رو استشمام...

وقتی خطوطِ ریز و درشتِ ناشی از حرکت تیغ رو،
روی دست هات لمس میکنی...

وقتی هاله ی سرخ رنگِ اطراف چشم هاتو میبینی...

میخوام بهت بفهمونم درد چه حس مبهمیه.

میخوام غم رو بهت هدیه کنم و
شادی هات رو از وجودت بیرون بکشم.

میخوام برای من نابود شی...

برای من زجر بکشی...

و برای من،
تموم بشی...
عزیزِدلم!

______

شب همگی بخیر.

این داستان،
یه فن فیکشن با پارت های تقریبا کوتاهه.

نوشتار این داستان عامیانه س.

از زبان یکی از شخصیت های اصلی داستان روایت میشه که طی پارت های بعدی متوجه میشید راوی داستان کیه.

قصد من اینه که هر روز یا یک روز در میون آپ بشه.
_بستگی به خودتون داره_

نمیگم موضوع خاص یا عجیبیه،
اما چیزیه که مدت هاست توی ذهنم بوده و دلم میخواسته بنویسمش.

پارت اول به زودی آپ میشه.

داستان رو معرفی کنید.

و اینکه، هیچ حدسی در موردش دارید!؟

یا هیچ سوالی؟!

مرسی که میخونید.💚💙

🍃🌻
:')♡~gisu

Torturer Of Love~L.S [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora