part 12

697 63 1
                                    

part 12
zayn pov

خدای من...پس چرا نمیره؟این کار و زندگی نداره؟
- بچه ها نظرتون چیه بریم بیرون؟

منو الکس هم زمان گفتیم نه...چه عجب.تو یه چیز هم عقیده بودیم...
~ من دیگه میرم...ساعت 10 عه...
- خب چرا شبو نمیمونی؟
+ چی؟؟؟؟
- اوه.خب هرجفتتون بمونید شبو دیگه...

الکس یجوری نگام میکرد...من نگاهشو خوب میشناختم...انگار من اسباب بازیه مورد علاقشو ازش گرفته بودم...وقتی نگام میگرد از چشماش تنفر،حسرت،حسادت و حرص رو میتونستم بخونم...رو به هری گفت:
~ نه عزیزم.بهتره من برم...

زیر لب گفتم:
+ اره...بهتره بری...

احتمالا شنید چون نگام کرد...
- خب...هرجور راحتی...

گوشیه هری زنگ خورد...لویی بود...
- الو.
خب!؟
اهان.نه نمیدونم.
چیکار میخوای؟
اوه.
باشه.من فردا صبح باید برم پیش دک...اممم...باید برم پیش دوستم...بعدش میام اونجا...
نگران نباش یادم نمیره.فعلا

بعد که قطع کرد با نگاه موشکافانه ی من مواجه شد...
- بعدا میگم...
+ باشه...
***
بالاخره الکس رفت...موقع خدافظی هری رو بغل کرد.اگه فقط یه ثانیه بیشتر طولش میداد میگرفتم میزدمش...قدّم چند سانتی ازش بلند تر بود و مطمئنا ازش قوی تر بودم...این همه سال الکی ورزش نکرده بودم که...
ولی خب خدارو شکر ازش جدا شد و لازم نشد بزنمش...
بعد از رفتنش منم خواستم برم.چون صبح کلی کار داشتم...
+ راستی لو چیکارت داشت؟
- چیز خاصی نبود.فردا مصاحبه داریم.خواست یاد اوری کنه...
+ صبح قراره کجا بری؟
- پیش....دوستم...
+ کدوم دوستت؟
- نمیشناسیش...ام...اسمش کنداله ...ام...کندال نایت...
+ اها...بعدا باید بهم معرفیش کنی...
- حت...حتما...

حس ششمم میگفت قضیه چیز دیگه ایه...ولی زیاد گیر ندادم بهش.اگه چیز مهمی باشه حتما خودش بهم میگه...
+ باشه.پس من برم دیگه...ام...

بوسیدمش...یه ذره بوسمون طولانی بود...اخه واقعا دلم براش تنگ شده بود.با اینکه دیروز دیدمش ولی خب چیکار کنم.عاشقی بد دردیه...بالاخره ازش جدا شدم...
+ دوسِت دارم...
- عوضش من عاشقتم...
+ میبینمت عزیزم...

گونمو کوتاه بوسید.
- خدافظ عشقم...

به محض اینکه سوار ماشینم شدم جی جی بهم زنگ زد...
+ بله؟
~ ام...سلام زین...خوبی؟
+ ممنون.تو خوبی؟

گوشیو گذاشتم رو جای مخصوص و زدم رو ایفون تا بتونم رانندگی کنم...
~ اره...خب...نه...
+ چیزی شده؟
~ با بلا دعوام شده...اون چیزای خیلی،خیلی بدی بهم گفت...

یهو زد زیر گریه...نمیدونستم باید دقیقا چیکار کنم.اولین بار بود گریشو میدیدم...
+ ام...خب گریه نکن...لابد عصبانی بوده دیگه.زیاد جدی نگیر...

ولی گریش فقط بیشتر شد...
+ من میام پیشت.باشه؟خونه ای؟
~ اره.خونه ام...
+ خب پس من دارم میام...

Darkness Prevailed [zarry]Where stories live. Discover now