part 7

1K 130 11
                                    


zayn pov

حرفاش با نایل...اهنگ...همه چیو کنار هم قرار دادم.عین یه پازل...نتیجه این بود:هری یه اهنگ نوشته برای برگشتن من به گروه.اونو با بقیه در میون گذاشته.بقیه قبول کردن.حالا اون پشیمونه چون فک نمیکنه که من بخوام برگردم و دلش نمیخواد که بقیه فکر کنن اون شکست خورده...
پووووف...هنوز نشسته بودیم کنار همدیگه و داشتیم بی هدف به در و دیوار نگاه میکردیم...دیشب اصن نخوابیده بودم برای همین چشمام داشت کم کم سنگین میشد...سرمو گذاشتم رو پای هری و اون یه تکون از رو تعجب خورد...
- داری چیکا......
+ سیسسسس...خیلی خسته ام هز...لطفا...
-...

اون جوابی نداد...منم چند لحظه بعد خوابم برد...
***
بدنم یکم درد میکرد...اومدم دستامو بکشم که محکم خورد به یه چیزی ...
- اخخخخخخخخخ.... زییییییییییییین... دماغمممممممم...

چشامو باز کردم و دیدم هنوز رو پای هری خوابیدم و یه پتو هم رومه...این یعنی اون بلند شده و رومو کشیده ولی باز اومده و سرمو گذاشته رو پاش.........
+ اوه.من متاسفم هز.اصلا حواسم نبود.واقعا متاسفم.یادم نبود رو پای تو خوابیدم.ببخشید...
- اشکالی نداره...بهتره دیگه بلند شیم...

و همین طور ک دماغشو میمالید بلند شد و رفت تو اشپز خونه....
- چیزی میخوری؟؟؟
+ نه مرسی...راستی اگه دنبال موز میگردی باید بگم اونی ک صبح خوردی اخریش بود...
- اینجا چیپس و پفک پیدا نمیشه زی؟
+ تو اون کابینت بالاییست.سمت چپ هود...

بعد از چند مین اون با یه ظرف پر چیپس و یکی دیگه پر از پفک برگشت و کنارم نشست...
- تعارف نکنیا.. خونه ی خودته...
+ اره میدونم خونه ی خودمه

چشاشو چرخوند و یه پفکو درسته قورت داد...
+ بپا خفه نشی...

دقیقا همون لحظه شروع کرد به سرفه کردن.
+ حالا خوبه گفتم مراقب باش.دیوانه...

سرفه هاش قطع نمشدن ...براش اب اوردم و اروم به پشتش ضربه میزدم...وقتی بالاخره سرفه هاش تموم شد نشستم کنارش و tv رو روشن کردم و با هم فیلم دیدیم...اونم چی...تایتانیک (😐😐😐)
اخرای داستان پوکر فیس به tv نگاه میکردم که دیدم یه صدایی میاد.برگشتم دیدم چشای هری پره و داره زیر لبی با خودش حرف میزنه...
- حق جک نبود بمیره.رز تنها موند.همش تقصیر اون نامزد روانیشه...

دو سه قطره اشکش اومد پایین که پاکشون کردم...بدون حرف سرشو گذاشت رو پام و بقیه ی فیلمو تماشا کرد...ولی من حواسم پیش اون بود...دستمو بردم لا به لای موهاش و اروم اروم نازشون کردم...چیزی نگفت.حواسش زیادی پی فیلم بود.در حالت عادی از این کار خوشش نمیومد و غرغر میکرد...با خیال راحت نازش میکردم...فیلم تموم شد ولی اون همچنان رو پام دراز کشیده بود...
حسی که اون لحظه داشتم........دلم میخواست همیشه همینطوری بمونیم.دلم میخواست کنارم باشه.بجای همه ی ادمای اطرافم من اونو میخواستم.ترجیح میدادم هریو بغل کنم و بخوابم تا اینکه کسی مثل جی جی یا پری تو بغلم باشه.دلم میخواست.....
+ کاش تو هم مثل من بودی...اونوقت راحت حسمو بهت میگفتم...

Darkness Prevailed [zarry]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora