zayn povحرفاش با نایل...اهنگ...همه چیو کنار هم قرار دادم.عین یه پازل...نتیجه این بود:هری یه اهنگ نوشته برای برگشتن من به گروه.اونو با بقیه در میون گذاشته.بقیه قبول کردن.حالا اون پشیمونه چون فک نمیکنه که من بخوام برگردم و دلش نمیخواد که بقیه فکر کنن اون شکست خورده...
پووووف...هنوز نشسته بودیم کنار همدیگه و داشتیم بی هدف به در و دیوار نگاه میکردیم...دیشب اصن نخوابیده بودم برای همین چشمام داشت کم کم سنگین میشد...سرمو گذاشتم رو پای هری و اون یه تکون از رو تعجب خورد...
- داری چیکا......
+ سیسسسس...خیلی خسته ام هز...لطفا...
-...اون جوابی نداد...منم چند لحظه بعد خوابم برد...
***
بدنم یکم درد میکرد...اومدم دستامو بکشم که محکم خورد به یه چیزی ...
- اخخخخخخخخخ.... زییییییییییییین... دماغمممممممم...چشامو باز کردم و دیدم هنوز رو پای هری خوابیدم و یه پتو هم رومه...این یعنی اون بلند شده و رومو کشیده ولی باز اومده و سرمو گذاشته رو پاش.........
+ اوه.من متاسفم هز.اصلا حواسم نبود.واقعا متاسفم.یادم نبود رو پای تو خوابیدم.ببخشید...
- اشکالی نداره...بهتره دیگه بلند شیم...و همین طور ک دماغشو میمالید بلند شد و رفت تو اشپز خونه....
- چیزی میخوری؟؟؟
+ نه مرسی...راستی اگه دنبال موز میگردی باید بگم اونی ک صبح خوردی اخریش بود...
- اینجا چیپس و پفک پیدا نمیشه زی؟
+ تو اون کابینت بالاییست.سمت چپ هود...بعد از چند مین اون با یه ظرف پر چیپس و یکی دیگه پر از پفک برگشت و کنارم نشست...
- تعارف نکنیا.. خونه ی خودته...
+ اره میدونم خونه ی خودمهچشاشو چرخوند و یه پفکو درسته قورت داد...
+ بپا خفه نشی...دقیقا همون لحظه شروع کرد به سرفه کردن.
+ حالا خوبه گفتم مراقب باش.دیوانه...سرفه هاش قطع نمشدن ...براش اب اوردم و اروم به پشتش ضربه میزدم...وقتی بالاخره سرفه هاش تموم شد نشستم کنارش و tv رو روشن کردم و با هم فیلم دیدیم...اونم چی...تایتانیک (😐😐😐)
اخرای داستان پوکر فیس به tv نگاه میکردم که دیدم یه صدایی میاد.برگشتم دیدم چشای هری پره و داره زیر لبی با خودش حرف میزنه...
- حق جک نبود بمیره.رز تنها موند.همش تقصیر اون نامزد روانیشه...دو سه قطره اشکش اومد پایین که پاکشون کردم...بدون حرف سرشو گذاشت رو پام و بقیه ی فیلمو تماشا کرد...ولی من حواسم پیش اون بود...دستمو بردم لا به لای موهاش و اروم اروم نازشون کردم...چیزی نگفت.حواسش زیادی پی فیلم بود.در حالت عادی از این کار خوشش نمیومد و غرغر میکرد...با خیال راحت نازش میکردم...فیلم تموم شد ولی اون همچنان رو پام دراز کشیده بود...
حسی که اون لحظه داشتم........دلم میخواست همیشه همینطوری بمونیم.دلم میخواست کنارم باشه.بجای همه ی ادمای اطرافم من اونو میخواستم.ترجیح میدادم هریو بغل کنم و بخوابم تا اینکه کسی مثل جی جی یا پری تو بغلم باشه.دلم میخواست.....
+ کاش تو هم مثل من بودی...اونوقت راحت حسمو بهت میگفتم...
![](https://img.wattpad.com/cover/102964098-288-k753316.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Darkness Prevailed [zarry]
FanficZarry stylik au چشماشو از پسر گرفت و خیره به آسمون با خودش زمزمه کرد: اون دیگه برنمیگرده ... صورتش خیس بود... دیگه حتی خودشم نمیدونست که این خیسی به خاطر قطره های بارونه یا اشک...ماشین بهش نزدیک شد...به خاطر بارون کنترل از دست راننده خارج شد... طرف...