part 15

677 55 5
                                    

Part 15
zayn pov

هری و الکس بالاخره رسیدن...الکس و کار ازمون خدافظی کردن و گفتن منتظره خبرامون هستن و بعد هم رفتن...
حالا نوبت هری بود که نقش خودشو بازی کنه...توییترشو اورد و زل زد به صفحه...انگار نمیدونست باید چیکار کنه...
+ هز...
- زین من.....من نمیدونم باید چیکار کنم....

دستشو گرفتم و بوسیدم...نگام کرد...بهش لبخند زدم...
+ هری...بهم اعتماد داری؟

بدون لحظه ای وقفه جواب داد:
- بیشتر از هر کسی......
+ پس بهم اعتماد کن...

فقط سرشو تکون داد...من توییتمو فرستادم:

* how deep is your love?

به هری نگاه کردم...لبخند زد...توییت کرد:

* like the ocean...

بعد هم با یه اکانته زری شیپر عکسای تکیمو که جلو در بار گرفته بودم پخش کردیم...هر جفتمون یه نفس عمیق کشیدم...هیچوقت باورم نمیشد که یه روز تو توییتر و اینستاگرام هرجارو نگاه کنم هشتکه #zarry_stylik یا  #zarry_is_real رو ببینم...
تا صبح اخبارو چک کردیم...خیلی حرفای بد و خیلی حرفای خوب شنیدیم...خیلیا میگفتن فتوشاپ و فیکه و خیلیا هم میگفتن امکان نداره...و ما هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم......
***
یک هفته از اون شب گذشته بود.اعصابم یکم بهم ریخته بود...تحملم تموم شده بود...تو این یک هفته حتی از خونه بیرون هم نرفتیم.یه هفته بود ندیده بودمش....
گوشیم رو روشن کردم.همون موقع زنگ خورد...یکی از دوستای مصاحبه گرم بود...خودشه...وقت مصاحبست...
صدام رو صاف کردم و جواب دادم:
+ بفرمایید...
~ اوه خدای من......زین مالیک!

با اینکه میدونستم کیه ولی گفتم:
+ خودمم.و شما؟
~ اوه ببخشید.من اَش ام.اَشتون گِرِیس.مجریه برنامه ی ........... هستم.یادتون میاد؟
+ البته...
~ راستش میخواستم اگه امکانش هست شمارو به یه مصاحبه ی رو در رو دعوت کنم.خوشحال میشیم که بازم شمارو ببینیم...

یکم ساکت موندم.مثلا دارم فکر میکنم...
+ باشه...مشکلی نیست...
~ چه روزی میتونید بیاید اینجا؟
+ راستش کارای من مشخص نیست...ولی امروز کاری ندارم...اگه امروز نشه من دیگه نمیدونم کی بتونم باهاتون صحبت کنم...
~ اوه بله...حتما...امروز خیلیم عالیه...ساعت 6 منتظرتون هستیم....به امید دیدار
+ خدا نگهدار...

عالی شد...به هری خبر دادم.ساعت 10 صبحه پس خیلی وقت دارم...
اول یکم تو سالن بدنسازی تمرین کردم...یه غذای سبک خوردم و دوش گرفتم...یکم به کار مورد علاقم رسیدم.یعنی خوابیدن...ساعت 4 بیدار شدم و شروع کردم به حاضر شدن...یه تیشرت مشکی گشاد پوشیدم که پشتش نوشته بود zayn و جلوش هم به عربی زین نوشته بود اما کوچیک تر...یه جین تنگ مشکی هم پوشیدم.کتونیای نایک سفید و مشکیمم برداشتم تا بپوشم.اونا فوق العاده ان...موهام بلند شده بود...تقریبا میشه گفت مدل موهام مثل اخرین هفته های بودنم تو وان دایرکشن شده بود...کنارای موهام کاملا کوتاه و بالاش بلند.البته مثل اون موقع ها هم بلند نبود.تقریبا ده دوازده سانت بود موهام...به سمت راست حالتشون دادم و یکم تافت زدم.قیافمو یکم مرتب کردم.انگشترامو انداختم و دستبندمو دستم کردم...یه گردنبنده تقریبا بلند هم انداختم تو گردنم...خب...اماده ام...
ساعت 5 راه افتادم و بعد از یه ساعت رانندگیه طاقت فرسا رسیدم به استودیو........
دقیقا 5 دقیقه به 6 بود...برنامه حدودا 10 دیقه بود شروع شده بود و 5 دقیقه مونده بود تا نوبت مصاحبم برسه...
کات کردن و من رفتم تو جام نشستم...و دوباره وصل شد...با اشتون سلام و احوال پرسی کردیم و نشستیم...
(از اینجا به بعد فقط صحبت ها و سوال و جوابارو نوشتم.حالت زین رو توضیح نمیدم دیگه.)
~ خب...زین...فکر کنم همه دارن دنبال این جواب میگردن...هفته ی پیش...شنیدی شایعه هارو مگه نه؟
+ البته که شنیدم اش...
~ خب...
+ خب؟
~ هری استایلز توی یه بار دیده میشه.درحالی که داشته یه پسر رو میبوسیده...

Darkness Prevailed [zarry]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن