part 6

1K 125 7
                                    


harry pov

من هیچوقت حاضر نمیشدم بهش بگم ک وقتی بیهوش بوده من بوسیدمش...به غیر از اون...من دوست ندارم اون خاطره رو دوره کنم...
+ هز...من...معذرت میخوام اگه ناراحتت کردم.متاسفم.متاسفم ...

اون پشت در بود و اروم به در میزد...
+ واقعا نمیدونم چی بگم.منو ببخش.بیا بیرون هزا.من میخوام از لحظه لحظه ی بودنت استفاده کنم...

حق با اون بود.بهتر بود از با هم بودنمون استفاده کنیم.شاید اخرین باری باشه که کنار همیم.اون حاضر نمیشه برگرده به گروه...مطمئنم...
- دارم میام...
رفتم بیرون...ولی با اعصاب داغون.تا شب اون هرکاری میتونست انجام داد تا بخندم.ولی نشد که نشد...
شب خواستم برم بخوابم.درو اتاق زینو باز کردم که یادم افتاد اون خودش اونجا میخوابه...یاد دیشب افتادم که کنار هم خوابیدیم...اه کشیدم و درو بستم و رفتم تو اتاق کناری...صدای زینو شنیدم که از پله ها اومد بالا و رفت تو اتاق...با خودم فکر کردم خب اونم الان میره میخوابه...چشمامو بستم.بعد از چند لحظه سنگینیه نگاه یکیو رو خودم حس کردم...برگشتم و دیدم زین با یه اخم وحشتناک  داره نگاهم میکنه...
-زین؟؟؟!!!
+ تو اتاق دنیا چیکار میکنی؟
- اوه.خب من فقط فکر کردم مشکلی نیست اینجا بخوابم.الان میرم تو یه اتاق دیگه.
سرشو تکون داد.تا اومدم برم تو اتاق روبرویی دستمو کشید و برد تو اتاق خودش.نشوندتم رو تخت و خودشم اومد کنارم.
- من نمیخوام اینجا بخوابم زی...ترجیح میدم بزارم راحت بخوابی و مزاحمت نشم...
+ تو مزاحم نیستی...بگیر بخواب.
- ولی...
+ لطفا...بخواب...

بدون حرف دیگه ای خوابیدم...اون اومد و بغلم کرد.عکس العملی نشون ندادم...سعی کردم عادی باشم...
+ میشه......یه سوال بپرسم...هز...
- البته...
+ خوابت...راجع به من بود؟

اه کشیدم...اون قرار نیست بیخیال بشه...
- اره...
+ میشه...میشه بدونم چی بوده؟اگه بگی نه دیگه نمیپرسم.فقط قهر نکن...
- یادته اون شب بعد از ضبط موزیک ویدئو...رفتم تو اب و وانمود کردم که غرق شدم...بعد تو اومدی تو اب و واقعا زیر پات خالی شد و رفتی زیر اب...همون شب که نبضت نزد و برگردوندمت........
+ اوه...متاسفم انقد اسرار کردم و اذیتت کردم...
- تقریبا هرشب میاد تو خوابم.پس یه بار مرورش تو بیداری همچین فرقی هم نداره...

هر دو ساکت بودیم...من داشتم به اون کار احمقانه و بی دلیلم فکر میکردم و زین لابد به اینکه چقد از من بدش میاد.اون تقریبا به خاطر من داشت میمرد...
+ زیاد بهش فکر نکن...مهم نیست...
- چرا.مهمه.من فقط میخواستم باهات شوخی کنم ولی باعث شدم که تو اسیب ببینی...من هرگز اون روزو فراموش نمیکنم.هرگز دست از سرزنش کردن خودم بر نمیدارم...
+ بس کن هز.من فراموش کردم توام فراموش کن.تقصیر تو نبود که من از هولم اشتباه قدم برداشتم و افتادم...
- تو نمیفهمی...
+ نه.تو نمیفهمی.اون اشتباه من بود.هیچ وقت تقصیر هیچ کس دیگه ای نمیدونمش...

Darkness Prevailed [zarry]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora