«تو واقعا به ولدمورت ملحق شدی!؟»
آهسته قدم بر می داشت. به دریاچه که رسید زیر درخت بید همیشگی نشست و کتابهایش را بساط کرد. مقالهاش که دربارهی خون آشام ها بود را از لای کتابش در آورد و مشغول تکمیل کردن آن شد: خون آشام ها دارای دو دندان نیش در دو آروارهی بالایی و پایینی می باشند که به آنها در مکیدن خون قربانی خود کمک می کند.....) لی لی چانهاش را با قلم پرش خاراند و کتاب «سفر دریایی با خون آشام ها» را باز کرد و دنبال اطلاعاتی دربارهی خون آشام ها گشت. پس از مدتی جستوجو به مطالب مورد نیاز دست یافت اما تا خواست آنچه را که خوانده بود،روی کاغذ پوستیاش بنویسد حس کرد کسی کنارش نشسته است. سرش را بلند کرد و النور را دید که با چشمان کاراملیاش با اشتیاق به او نگاه میکند. موهای طلایی صافش به کمرش می رسید.
النور موهایی که جلوی صورتش ریخته بود را کنار زد و گفت:سلام لی لی!)
لی لی لبخندی زد و گفت: سلام ، کلاس نداشتی؟!)
النور شانه بالا انداخت و گفت: نه، بعد از ناهار بیکار بودم گفتم بیام پیشت.)
لی لی بار دیگر روی مقاله اش متمرکز شد و گفت: خوب کاری کردی.) النور لحظه ای مردد ماند. لی لی از گوشه ی چشم به او نگاه میکرد و از حالت چهرهاش معلوم بود نمی داند چه بگوید.لی لی آهسته پرسید: مشکلی پیش اومده؟)
النور با نگرانی به لی لی نگاه کرد و تند تند شروع به صحبت کرد. احتمالاً فکر میکرد اگر حرفش را سریع بزند از ناخوشایندی آن کاسته می شود: ببین لی لی تو خیلی عجیبی! همش دور و بر اسنیپ و اون اسلایترینی ها می پلکی و خب همینم باعث می شه یه سری بی مغز پشت سرت چرت و پرت بگن . اون روز پیتر می گفت تو مرگخوار شدی.......)
لی لی حرفش را قطع کرد و گفت: تو هم باور کردی؟)
النور دستش را در هوا تکان داد و گفت: نه نه اصلاً من همچین فکری درباره ی تو نمیکنم ولی باید بدونی از این شایعات کم نیست)
لی لی ابرویی بالا انداخت و گفت: پس تو نیومدی اینجا تا مطمئن شی که من مرگخوار هستم یا نه؟!)
النور به نرمی گفت: البته که نه فقط خواستم بهت بگم تا بدونی چه خبره.)➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
_من همچین کاری نمیکنم!)
اسنیپ با اضطراب این را گفت و کراواتش را تاب داد. مالفوی سری تکان داد و گفت:در هرحال تو قسم خوردی تا برای لرد سیاه هر کاری بکنی حتی اگه مجبور باشی اون چیزی که بیشتر از همه دوست داری رو از دست بدی. تو الان یه مرگخواری و نشانش رو دستت داغ زدی بنابراین هیچ چاره ای نداره!)
بلاتریکس با لحن تحقیر آمیزی خطاب به اسنیپ گفت: چیه نکنه پشیمونی که داری به بهترین ارباب دنیای جادوگری خدمت میکنی!؟
حالا میفهمم حق با پاتره !تو یه احمق ترسویی!)
اسنیپ به طور ناگهانی از جایش بلند شد و گفت: باشه انجامش میدم!)
بلاتریکس پوزخندی زد و گفت: پس باید مطمئن بشیم که کارتو حتماً انجام میدی.)
YOU ARE READING
The marauders
Fanfictionداستان از آن جایی شروع می شود که جیمز پاتر و سوروس اسنیپ در قطار برای اولین بار همدیگر را می بینند و ودشمنی آنها نیز از آنجا نشأت می گیرد. بعد ها جیمز در میابد که لی لی (که او را هم در قطار دیده بود) مانند دیگر دختر ها نیست و مدام سعی می کند توجه ا...