benevolence

189 34 3
                                    

یه پارت جدید ....
مرسی که همراهی کردین...
یه ذره داستان رو فراموش کردم چون خیلی وقته که ننوشتم ولی به زودی دستم میاد
امیدوارم لذت ببرین
لطفا لطفا لطفا کامنت بزارید: نظر و انتقاد
بگید که میخواید داستان چه جوری باشه😘

لی لی درحالی که کتاب معجون سازی اش را بغل کرده بود وارد کتابخانه شد. جایی برای نشستن پیدا کرد و نشست. با اینکه کتاب هایش همراهش بودند اما الزاما برای درس خواندن به آن جا نیامده بود ، درواقع دوست داشت از فضای مضطرب سالن عمومی دور شود. با بی حوصلگی کاغذ پوستی اش را باز کرد و شروع کرد به نوشتن: اقونطیون تاج‌الملوک یک گیاه جادویی است که برای تهیه ی معجون خواب آور از آن استفاده میشود...)
_نگاه کن دیگه.... همونی که اونجا نشسته! ببینش!)
صدای پچ پچ از پشت‌سر لی لی می آمد و لی لی به جای اینکه برگردد ترجیح داد ساکت بنشیند تا بفهمد آنها در باره ی چه کسی حرف میزنند.
_آره همونی که موهاش قرمزه! میبینیش؟ میدونی چیه؟ همش دنبال اسلایترینی هاست! اسنیپ رو می‌شناسی؟ همونی که پاتر و دارودسته‌ش همش حالشو میگیرن! فرض کن این دختره با اون میگرده در حالی که همه برای جیمز پاتر سر و دست میشکونن!)
لی لی خشکش زد. آنها داشتند درباره ی او حرف می‌زدند. درست است که او از اسنیپ دفاع میکرد اما این به هیچ کس مربوط نمیشد.
اکنون آنقدر عصبانی بود که می‌توانست کله ی هر دو دختر را از جا بکند. خودش هم نمی دانست چرا این قدر به حرف آن ها اهمیت می دهد!  فکر کرد : شاید به خاطر اینکه حرفاشون درسته!)
چراکه نه.... همین چند لحظه ی پیش داشت با سوروس حرف می زد که او بحث را نیمه تمام گذاشت تا برود و به دوستان مرگخوار خود بپیوندد. دیگر از حرف ها و طعنه های پاتر و بلک خسته شده بود از اینکه هر روز دختران گریفیندوری با تمسخر او را نگاه میکردند  تا شایعه ی مرگخوار شدن خود او....
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
نارسیسا نیم نگاهی به لوسیوس کرد و گفت: ارباب میخواد از هاگوارتز شروع کنه! این طوری شاید نسل آینده رو از شر گندزاده ها خلاص کنیم!)
لوسیوس لبخند مغرورانه ای زد و گفت: ارباب خوب میدونه چه اصلاحاتی لازمه... فقط باید مطمئن بشیم وقتی بچه ها میخوان از ایستگاه نه و سه چهارم برن بیرون ما اونجا باشیم و بخش مهمش اینه که من از لرد سیاه خواستم اگه میشه ما مراقب اون دختر کله قرمزه باشیم! حالا دیگه همه از عشق افلاطونی اسنیپ به اون دختره خبر دارن!)
بلاتریکس خنده ی گوشخراشی کرد و گفت: لرد سیاه وفاداری مرگخوار ها شو می خواد و تنها راهی که برامون مونده اینه که از شر دختره خاص شیم اونوقت سوروس دیگه هیچ وابستگی نداره!)
کارکاروف با تردید گفت: الان نقشه رو میشه برامون بگی!؟)
لوسیوس به طور خلاصه گفت: قراره نقش مامان و بابا ها رو بازی کنیم ! نه تنها ما بلکه ارباب 32 تا مرگخوار دیگه رو هم همراه ما مستقر میکنه!)

The marauders Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang