وااای چه قدر سین!!!!!!
مرسی از اینکه خوندید.
خواهشا لایک کنید و کامنت بزارید«دعوتنامه»
لی لی از تختش پایین آمد و از پله های خوابگاه پایین رفت. آهسته تابلو را کنار زد و سوروس را دید که گوشه ی پله ایستاده است و با ناخن هایش بازی میکند. چهرهاش رنگ پریده بود و موهای مشکی بلندش همچون پرده ای صورتش را از دو طرف در بر گرفته بودند. پله تکانی خورد و آماده ی تغییر جهت شد. اسنیپ پایش لغزید و بی اختیار عقب رفت. لی لی جلو دوید و سریع دستش را گرفت .اسنیپ به زور تعادلش را حفظ کرد و وقتی توانست به طور عادی بایستد از روی قدردانی نگاهی به لی لی انداخت . درحال که پشت گردنش را می خاراند آرام گفت: مرسی! بعضی وقتا یادم میره اینا تکون میخورن.)
لی لی خنده ی لرزانی کرد و گفت: خواهش میکنم!) لحظه ای مردد ماند و گفت: حتما کار مهمی داشتی که اومدی اینجا.)
اسنیپ که تازه یادش آمده بود که اصلا برای چی قصد دیدن لی لی را دارد گفت: آها آره راستش.....مـن.......داشتم فکر میکردم.....میشه...)نفس عمیقی کشید سریع ادامه داد: میشه با من به جشن کریسمس بیای!؟)
لی لی متوجه شد که او هنگام گفتن این جملات بیشتر از همیشه به انگشت هایش علاقه مند شده است. لی لی لحظه ای به خیره ماند و آهسته گفت: اوه.....خب...باشه! چراکه نه!)
اسنیپ که دیگر به پهنای صورتش میخندید دست لی لی را فشرد و گفت: پس پنج شنبه ساعت هفت بالا ی پله های سرسرا منتظرتم!)➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
جولیا ردای کوییدیچ را پوشید روی نیمکت نشست. سیریوس درحالی که با جیمز کشتی می گرفت وارد رختکن شد. جولیا از جایش بلند شد با عصبانیت گفت: شما دو تا کجا بودین؟ من الان یک ساعته که.....!)
سیریوس جولیا را کنار زد و با جدیت گفت: با دوست دخترم به هم زدم، اعصاب ندارما!)
جولیا ابرویی بالا انداخت و گفت: تو کل مدرسه تو تنها کسی هستی که دوست دختر نداره!)
سریوس متعجب پرسید :این قدر ضایعم ینی؟!)
جولیا جارو را به دست سیریوس داد و گفت: آره چه جورم.) و او را به داخل زمین هل داد.
جیمز چشمکی به جولیا زد و گفت: خوب حالشو میگیری، ایول!)
جولیا جاروی خودش را برداشت و گفت: طوری وانمود نکن انگار قراره تو جشن کریسمس با لی لی برقصی!) جیمز اخم کرد و با جدیت گفت: اصلا جنبه ی تعریف و تمجید نداریا !) جولیا چشمکی به جیمز زد وگفت: خوب حالتو گرفتم، ایول !)
جیمز پوفی کشید وگفت :دقیقا مثل سیریوس بیشعوری !)
سیریوس دستی به موهای جیمز کشید و نیشخند زد: یه بیشعور باکلاس !)
ناگهان جاستین در را باز کرد و گفت: بالاخره میاین تمرین کنیم یا نه!؟)
YOU ARE READING
The marauders
Fanfictionداستان از آن جایی شروع می شود که جیمز پاتر و سوروس اسنیپ در قطار برای اولین بار همدیگر را می بینند و ودشمنی آنها نیز از آنجا نشأت می گیرد. بعد ها جیمز در میابد که لی لی (که او را هم در قطار دیده بود) مانند دیگر دختر ها نیست و مدام سعی می کند توجه ا...