کامیکهای مختلفش نامرتب روی میزش پخش شده بودن و تا روی زمین ادامه پیدا کرده بودن.
دستهاش هنوز از ذغال سیاه بود و کاغذهای کاهی با طرحهای بی سر و ته و گاها معنیدار مشکیرو میشد روی دیوار و سقف و زمین و سطل آشغال پیدا کرد.روی تختش دراز کشیده بود و ساعدش رو روی پیشونیش گذاشته بود.
پسر پانزده ساله یه دعوای دیگه تو مدرسه داشت و چشمهاش از اون گودتر نمیتونست باشه.
مهم نبود که حق با اون بود یا نه.
مهم، اون کیف پر پول بود و اون کت شلوار اتو کشیده.
اون موهای ژل زدهای که به پسرش جرئت هر کاری رو میداد.
و این مشخص میکرد که حق با کی بود.
با پسرک خشمگینی که نمیتونست زورگویی هارو تحمل کنه و ناخوآگاه عصبانیت کنترل تمام بدنش رو در دست میگرفت، یا با پسر قلدری که پول نقد توی جیبهای پدرش میتونست مدرسه رو خراب کنه و دوباره از نو بسازه.و وقتی به خونه رسید،
هنوز قطرههای خون دماغ اون پسر روی انگشتها و سوییشرتش بودن و حالا قرمزها، با سیاهیهای ذغالها مخلوط شده بود.فضای چوبی اتاقش حالا کمتر قهوهای میزد و بیشتر مشکی بود.
اسپریهای رنگش گوشه دیوار افتاده بودن و قطرهی سرازیر شده از طرح دیروزش توی ذُق میزد.
سرجاش کمی وول خورد و کفشهاش رو وسط اتاق پرت کرد و توجهی به صدای ایجاد شده که ناشی از خوردن لنگه کفش با چراغ خوابش بود، نکرد.خسته از اتفاقات مدرسه و غرغرهای فراوونی که انتظارش رو میکشیدن چشمهاش رو بست تا خودش رو به خواب بزنه.
عصبانیتش حالا خوابیده بود و درد استخونهای روی دستش شروع شده بود.صدای نزدیک شدن قدمها روی راهپلهی چوبی رو شنید و تصمیم گرفت رو به دیوار بچرخه.
تصویر گرفتن دستگیره در توسط مادرش توی سرش مجسم شد اما با شنیدن زنگ در، دستگیره رها شد و زین، نفس راحتی کشید.صدای حرفها از طبقهی پایین به بالا نمیومد و پسرک کنجکاو پرده رو از پنجره کنار زد و سعی کرد به ارتفاع کمی که تا زمین داشت نگاه کنه.
دم در، جایی که یک مرد با کت و شلوار ایستاده بود و با مادرش صحبت میکرد.
کمی چشمهای کنجکاوش چرخید و در آخر روی فورد مشکی ماتی که دم در پارک شده بود، خشک شد.لیامِ خسته و کلافه، پلکهاش رو محکم به هم کوبید و دوباره بازشون کرد.
کمرش گرفته بود و پاهاش گز گز میکرد.
هوای توی ماشین براش خفهکننده بود و هر لحظه ممکن بود بالا بیاره.
از ماشین پیاده شد.
کمی این پا و اون پا کرد.
سرش رو بالا آورد.زینِ کنجکاو، همچنان خیره به ماشین بود تا وقتی که دید یه پسر از ماشین پیاده شد.
کمی این پا و اون پا کرد و سرش رو بالا آورد.
هر دو خیره بهم.
توی اون لحظه،
زین توی فکر پسر پولدار و ماشینش.
لیام توی فکر زیبایی اعصاب خرد کن پسر روبروش.و چند سال بعد،
زین توی فکر حسرتها و ایکاش ها.
و لیام هم.
YOU ARE READING
Cigarettes After Sex
Fanfiction[COMPLETED] همه سیگارهایی که مرهم حقیقتهای سمی بودن و سکسهای خاموشی که خاطرات رو، غده کردن. زیام. ۲۶ ژانویه ۲۰۱۹ تا ۳۰ می.