2🌻.شروع

2.1K 287 10
                                    

اینم از پارت دوم
ببخشید انقدر دیر شد و کوتاهه ...
ولی قول میدم پارت بعدی تو همین هفته اپ بشه و اینکه از اینجا فلش بک شروع میشه داستان عشق یونگی و ته گفته میشه تا برسیم زمان حال :)♥️


فلش بک سال 2015

تولد جیهوپ سانشاین گروه بود و همه اعضا تو رستوران دور هم جمع شده بودن صحبت از البوم جدید و تولد بود ولی یونگی درگیر نوشیدنیش و فکرهای بود که زندگیش رو برای چند ماه جهنم کرده بود ، بود . فکرایی مثل حس خاصی داشتن به یکی از اعضا به یکی مثل کیم تهیونگ

یونگی حس می کرد داره دیوونه میشه از این فکرها ، از این حس ها ! چطور میتونست اخه تهیونگ مثل برادرش بود باید چیکار می کرد اون از همون از چند سال پیش فهمیده بود بای عه ولی این که بخواد به تهیونگ حس پیدا کنه براش مثل گناه نا بخشودنی میموند و بدتر از همه این بود که نه میتونست با کسی مشورت کنه و یا حتی به خود تهیونگ بگه مطمینا اعضای گروه ازش متنفر می شدن و همه اینا باعث میشد یه امشب بخواد با بیخیالی فقط بنوشه در اخر یونگی زودتر از مست و بیهوش شد باعث تعجب اعضای گروه شد و باعث شد ذهن چند نفر درگیر بشه

صبح با سردرد بدی بلند شد خودشو بخاطر این همه مشروب خوردن سرزنش کرد در حالی که سرشو گرفته بود از اتاقش رفت بیرون که با خوابگاه خالی روبرو شد امروز که برنامه ای نداشتن بیخیال فکر کردن شد و رفت اشپزخونه هرجا بودن بالاخره میومدن فعلا باید فکری برای این سردرد لعنتیش می کرد با خوردن مسکن و یکم از غذایی که جین براش درست کرده بود بالاخره حس کرد انرژی گرفته و تصمیم گرفت بره استودیوش جز اونجا جای دیگه ام برای رفتن نبود لباساشو پوشید و راه افتاد هنوز چند دقه ای به رسیدنش نگذشته بود که در استودیوش رو زدن درو باز کرد با دیدن جیهوپ لبخند زد "سلام هیونگ " سری تکون داد نشست رو صندلیش و جیهوپم رو مبل نشست "هیونگ خوبی ؟ دیشب زیاد خوردیا !" نیمچه لبخندی زد "خیلی وقت بود از این فرصت ها نداشتیم " جیهوپ سری تکون داد و گفت "هیونگ میدونی که همه چیزو میتونی به من بگی" "اره حتما" نمیدونست چرا با این حرف جیهوپ یه نگرانی بدی تو دلش افتاد "هیونگ من متوجه حست به تهیونگ شدم " حس می کرد نفسش بریده و تو ذهنش یه جمله زنگ میخورد جیهوپ الان ازم متنفره ازم متنفره ..... جیهوپ که میدید رنگ یونگی پریده منتظر واکنشش نشد بقیه حرفشو گفت "هیونگ من هیچ مشکلی ندارم اتفاقا میخوام کمکت کنم راستش جیمینم متوجه شده و قرار شد من بیام باهات حرف بزنم بنظرم تهیونگم یه حسایی داره ولی تو ظاهر نشون نمیده برو بهش بگو ما حمایتت می کنم " جیهوپ تند تند اینارو پشت سرهم گفت و منتظر واکنش یونگی موند اما یونگی فقط یه حمله تو ذهنش می گذشت ممکنه تهیونگم بهش حس داشته باشه "یعنی واقعا یه حسی داره بهم ؟" جیهوپ لبخندی زد و سر تکون داد اینطوری دیدن این هیونگ به ظاهر سردش براش جالب بود یونگی همه این سالها بهش کمک کرده بود حالا نوبت اون بود "هیونگ من هرکاری از دستم بربیاد برات می کنم " "ممنون"

و اینجوری شد که پروژه اعتراف مین یونگی شروع شد ! 

SunFlower 🌻 | TAEGI | PersianWhere stories live. Discover now