میدونم خیلی بدقولم با کلی معذرت
پارت ششم
با هوسوک جلوی در بودند. تهیونگ این خونه رو خوب میشناخت ، خونه مجردی یونگی ، خونه ای که قرار بود زمان مشکلات پناه یونگی بشه و حالا تهیونگ باعث شده بود یونگی خودشو اینجا حبس کنه .از چیزی که قراره باهاش روبرو شه میترسید ، نفس عمیقی کشید و پشت سر هوپی وارد خونه شد ، همه جا سکوت مطلق بود هوپی به در یکی از اتاقا اشاره کرد و تهیونگ نمی دونست چجوری با اینکه پاهاش داره میلرزه داره راه میره اروم در اتاق باز کرد نفسش تو سینش حبس شده بود یونگی اونجا بود رو تخت بود و بنظر میرسید خوابه . رنگ پریده تر از همیشه دیده میشد و لباش ترک خورده بود .تهیونگ حس میکرد یکی چاقو تو قلبش فرو کرده . دیدن هیونگش تو این وضعیت اونم بخاطر اون داشت دیوونش می کرد اما تهیونگ میدونست فقط بخاطر این نیست اون ...اون واقعا به هیونگش اهمیت میداد و یاد همه لحظه هایی که افتاد که یونگی با بقیه گرم رفتار می کرد و تهیونگ نمی دونست چرا کلافه میشد اما الان بهتر بود به اون حسش بگه حسادت چیزی که خودش همین الان فهمیده بود جلوتر رفت کنار تخت یونگی زانو زد و بهش خیره شد تو همین یه هفته یونگی کلی لاغر تر شده بود تهیونگ نفس لرزونشو بیرون داد بیرون درد قلبش نمی ذاشت راحت نفس بکشه شاید یجایی ته قلبش اونم عاشق یونگی بود وخودش تازه داشت متوجه میشد انگار هیونگش تو درک احساساتش بهتر ار اون عمل می کرد
اروم دستشو رو پیشونی یونگی گذاشت و موهاشو ناز کرد دمای بدنش انگار یکم بالا بود "یونگی ...." اروم صداش کرد اما بیدار نشد موهاش نوازش کرد " یونگیا ... بیدار شو !!" چشماش تکون خوردند بعد چند لحظه چشماش باز کرد و گیج به اطرافش نگاه کرد تا نگاهش به تهیونگ افتاد
یونگی فکر می کرد اینم یکی از خواباییه که تو این یه هفته میبینه بدون هیچ حرفی به تهیونگ خیره موند میدونست تا چند دقه دیگه مثل حباب ناپدید میشه اما نمی دونست چرا ایندفعه انقدر واقعی بنظر میومد از اونور تهیونگ بهش خیره بود "یونگیا خوبی ؟" تهیونگ تو خواباش حرفی نمیزد و یونگی دیگه مطمئن شده بود این واقعا تهیونگ عه . تهیونگ لبخند زد هیونگش با اون تعجب بهش خیره شده بود و قیافش خیلی بامزه شده بود "نمیخوای چیزی بگی ؟" "واقعی ای؟" سرشو تکون داد و یونگی تو همین لحظه پتو رو کشید رو سرش "برو بیرون !!" تهیونگ با تعجب بهش خیره شد برگشت سمت در هوسوک اونجا ایستاده بود "چیکار کنم ؟" لب زد ، هوسوک اما خندش گرفته بود مثل دعوای عاشقانه میموند شونشو بالا انداخت و یه نمیدونمی زمزمه کرد و رفت بیرون این کار خود تهیونگ بود
تهیونگ با درموندگی به یونگی که هنوز زیر پتو بود خیره شد "یونگیا خواهش می کنم بخاطر من بیا بیرون ." اما یونگی نه توان دیدن تهیونگ داشت نه میخواست ، تهیونگ با عجز بهش نگاه کرد "باشه من میدونم ...." نمی تونست ادامه بده ، اروم موهای یونگی که از پتو زده بود بیرون ناز کرد "بیا به خودمون فرصت بدیم هوم ؟ یونگیا ....منم ..... منم دوست دارم اما فقط ... همه این قضایا یدفعه شد بیا کنارهم باشیم تا همه چیز درست شه ..." اما یونگی هنوز سکوت کرده بود و تهیونگ اهی کشید "من میرم برات یه چیزی درست کنم تا تو فکراتو بکنی !!" از اتاق رفت بیرون هوسوک با دیدنش گفت "چی شد ؟" تهیونگ سری به عنوان نمیدونم تکونی داد حالا نوبت تصمیم یونگی بود
ESTÁS LEYENDO
SunFlower 🌻 | TAEGI | Persian
Fanfic[Completed] صبح سئول 9 مارچ 2020 با یه خبر هولناک شروع شد ، سر تیتر همه خبرگزاری ها در کره یک جمله بود " خواننده معروف کیم تهیونگ عضو گروه بی تی اس در یک اتش سوزی کشته شد. گزارش ها حاکی از این است او به قتل رسیده است" - taegi Started : 2019.06.12 En...