" سه ماه از روزی که بیگ هیت اعلام کرد که کیم تهیونگ عضو محبوب بی تی اس زنده است میگذرد .... کیم تهیونگ مارچ گذشته در یک اتش سوزی به قتل رسید و بعد از اعلام مین یونگی رپر این گروه مبنی بر زوج بودن این دو و حادثه تصادف گذشته او و معرفی فرد مجرم و حتی برگزاری دادگاه ، سه ماه پیش خبر زنده بودن او رسید ... اما متاسفانه او در کما است ... خبرنگار ما گزارشی از ارمی ها در بیرون از بیمارستان براتون تدارک دیده ....
: من فقط امیدوارم اوپا زودتر بهوش بیاد ...
: یونگی اوپا .... من اصلا برام مهم نیست اون دوتا باهمن خوشحالم هستم ... راستش مشکوکم بودم بهشون ... اما الان فقط میخوام تهیونگ اوپا بهوش بیاد تا یونگی اوپا هم خوشحال باشه ....
بله این گزارش خبرنگار ما بود ... میبینید که شمع های زیادی برای کیم تهیونگ روشن شده .... ما همه امیدواریم این خواننده زودتر بهوش بیاد .... اخر این هفته دادگاه تجدیدنظر فرد مجرم برگزار میشود و پیش بینی میشود
مین یونگی رپر این گروه بعد از سه ماه دیده شود ....."
یونگی تلویزیون خاموش کرد ... خسته شده بود از اینکه همش اسم اون و تهیونگ تو اخبار بود اما فقط میخواست حرفای امیدوار کننده حامی های همیشگیشون ارمی هارو بشنوه
"ته توام خسته شدی نه ؟"
یونگی بدون اینکه جوابی بشنوه لبخندی زد و گفت "میدونم توام مثل من از شنیدن صدای ارمی ها خوشحال میشی "
یونگی گلدون گذاشت کنار تخت و خودش کتاب مورد علاقه تهیونگ برداشت شروع کرد به خوندن
سه ماه گذشته بود و وضعیت تهیونگ تغییری نکرده بود و یونگی حتی ثانیه ای تهیونگ رو ترک نکرده بود
اوایل این مسئله باعث عصبانیت خانوادش و اعضا شده بود ولی حالا همه درکش می کردند یا حداقل باهاش کنار اومده بودند
"سه روز دیگه دادگاه عه .... بنظرت چرا بهمون گفت تو زنده ای ؟ میخواست نمیره ؟ یا دلش برای من سوخته بود ؟"
یونگی اهی کشید ، اون فقط میخواست صدای تهیونگ رو بشنوه
"وقتی بهوش بیای ناراحت میشی من به همه راجب خودمون گفتم ؟"
چیزی که همرو نگران کرده بود این وضعیت یونگی بود اون جوری با تهیونگ حرف میزد انگار جواب اون رو میشنوه ، سه ماه بود که بیمارستان رو ترک نکرده بود و حالا اگر تهیونگ بهوش نمی اومد یونگی از بین میرفت
جدا از صدمه ای که تا الان بخاطر کما بهش وارد شده بود
اما یونگی انگار واقعیت نمی دید و مطمئن بود تهیونگ چشماشو باز می کنه و کاش همین میشد ...
جیمین درو اروم باز کرد ، یونگی کنار بدن بیهوش تهیونگ بخواب رفته بود ... کت شلوار تو دستش روی مبل گذاشت و به صحنه روبروش لبخندی زد ... چشمای صمیمی ترین دوستش بسته بود ، به یونگی که با ارامش کنار تهیونگ بخواب رفته بود خیره شد ، اگر نمی دونست تهیونگ بیهوشه شاید حس می کرد اینم یه روز مثل روزهای عادی که جیمین میرفت تا این دوتا رو بیدار کنه و اونا اینطوری در کنار هم در ارامش خوابیده بودن
"یونگی هیونگ ..."
یونگی تکونی خورد اما بیدار نشد "هیونگ دو ساعت دیگه وقت دادگاه عه ..."
یونگی یکدفعه از جاش پرید و باعث خنده جیمین شد "هیونگ صبحت بخیر برو یه دوش بگیر من برات صبحونه گرفتم ..."
یونگی که هنوز خواب بود سری تکون داد و یراست وارد حموم اتاق شد
جیمین میز رو چیده بود که یونگی از حموم اومد بیرون ... یونگی یراست رفت سمت تهیونگ و بوسه ای به پیشونیش زد و به جیمین لبخندی زد
کت و شلوارشو پوشید و روی صندلی نشست
"از بقیه چه خبر ؟"
"نامجون و جین هیونگ رو دادگاه میبینی ، هوسوک هیونگ قراره بیاد پیش من بیمارستان و جونگکوک رفته پیش خانوادش !"
یونگی سری تکون داد و یکم از غذاهای روی میز خورد
"هیونگ خواهش می کنم خبرنگار ها هرچی گفتن جواب نده ..."
"نگران چی ؟"
"یسری واکنش خوبی نشون ندادن ... مخصوصا اینکه بعد این همه وقت قراره خودتو نشون بدی !"
"حواسم هست ..."
یونگی از جاش بلند شد و رفت سمت تهیونگ "زود برمیگردم !" لباش رو اروم بوسید "جیمینا مراقبش باش تا من بیام هرچیم شد زنگ بزن !"
"مراقبم هیونگ نگران نباش برو پایین دیرت شد "
یونگی ماسکشو زد و از بیمارستان خارج شد
سجین هیونگ بیرون در منتظرش بود با کمک اون از بین ارمی ها و خبرنگار ها رد شد و به ون رسید با دیدن نامجون و جین لبخند زد
نمی دونست قراره امروز چی بشه فقط مطمئن بود باید یک چیز بفهمه ...
با رسیدن به دادگاه نفس عمیقی کشید . از ماشین پیاده شد ... یونگی هیچ وقت نمیخواست ایدل شه اون از توجه بدش میومد اما حالا شده بود توجه همه این مسئله اذیتش می کرد
سعی می کرد به حرفای خبرنگار ها هرچند خیلی نیش دار بودن توجه نکنه
با رسیدن به درهای ورودی نفس عمیقی کشید و وارد شد
"هیونگ من میام ..." به سمت کارآگاه پرونده رفت
"سلام اقای مین .."
"سلام اقای لی ، همونطور که باهاتون صحبت کردم میخواستم اگر بشه باهاش صحبتی داشته باشم !"
لی سری تکون داد و یونگی رو به سمت اتاقی در نزدیکی محل برگزاری دادگاه برد
یونگی با وارد شدنش تو اتاق منفورترین فرد زندگیش رو با دستای بسته رو صندلی نشسته دید
"اوه ببین کی اینجاست قاتل برادرم !"
یونگی دندوناش رو هم فشرد و روبروش نشست "من برای شنیده چرت و پرت هات وقت ندارم فقط میخوام ی هیز رو بدونم چرا ؟ چرا گفتی زندست ؟"
مردروبروش پوزخند زد "ناراحت شدی دوست پسرت زندست ؟"
یونگی بدون حرف بهش خیره شد و مرد ادامه داد "تو قاتلی اما نه از قصد اما باز ام کل زندگیه منو ازم گرفتی ... میخواستم درد بکشی مثل من ، میخواستم همه زندگیت رو از دست بدی .... ولی اون روز تو دادگاه گفتم بسه ، تو مجازات شده بودی اما هرچند ممکنه دردت ادامه پیدا کنه ... اون تو کما عه نه ؟"
"بهوش میاد !"
مرد شونه ای بالا انداخت "تو از هیچی نمیتونی مطمئن باشی ! اصلا ببین اگر بهوش اومد مثل قبلش هست یا نه !"
یونگی نمیخواست به هیچ چیز منفی ای فکر کنه تهیونگ بهوش میومد ، از جاش بلند شد قبل از اینکه از اتاق خارج شه گفت "ممنون !"
دادگاه مثل دفعه قبل داشت برگزار میشد و یونگی درخواست قصاص خودشو پس گرفته بود
گوشی تو جیبش ویبره رفت .... یونگی با دیدن اسم جیمین دستش یخ زد بزور دکمه سبز رنگ کشید "هیونگ ...."
"جیمنا ته چیزیش شده ؟"
"هیونگ تهیونگ بهوش اومد ..."
همه چیز بعدش تو هاله ای ابهام گذاشت ... گوشی از دستش افتاد جین گوشی رو برداشت با نگرانی به یونگی نگاه کرد و تلفن رو جواب داد و بعد با شوک به یونگی نگران کرد و به نامجون قضیه رو گفت
یونگی وقتی به خودش اومد که درو اتاق بیمارستان رو باز کرد ، جیمین ، هوسوک و جونگکوک تو اتاق بودند و تخت خالی بود
صداش میلرزید نه کل بدنش میلرزید "کجاست ؟"
هوسوک بزور نشوندش "هیونگ اروم باش ... تهیونگ دستشو تکون داد .... ما دکتر هارو صدا کردیم و اونا گفتن بهوش اومده و بردنش براش یسری ازمایش بزودی میارنش اینجا !"
بغضی که از اول تو گلوش جا خوش کرده بود با حرفش آزاد شد صورتش از اشکاش خیس شد ... تهیونگ زنده بود تهیونگ بهوش اومده بود ....
بینشون سکوت عذاب آوری بود تا بالاخره در باز شد و تخت تهیونگ وارد اتاق شد ... چشماش بسته بود دکتر پشتش وارد شد ازشون خواست باهاش برند بیرون
"تبریک میگم اقای کیم بهوش اومدن فعلا خوابن ولی بزودی بیدار میشن خبر خوش بعدی اینه که صدمه ای به مغز وارد نشده ایشون مشکلی نداشتن تنها .... باز باید یکم زمان بگذره تا مطمئن شیم ولی به احتمال زیاد .... "
یونگی شوکه به دکتر خیره شد .... نمی دونست تهیونگ با فهمیدنش چه واکنشی نشون میده
هر شش تاشون با شوک به اتاق برگشتند باید صبر می کردند جز این کاری نمی تونستن بکنند
یونگی کنار تخت تهیونگ نشست و دستشو گرفت سرشو رو تخت گذاشت و چشماش بست به خواب رفت
"سانشاین ..." میدونست دوباره داره خواب میبینه ، ناخوداگاه لبخندی زد ، اون صدای ضعیف بلند تر شد
"سانشاین ... یونگ "
یونگی از جاش پرید بالاخره بعد از یکسال دید ... چشمای تهیونگ ... نمی تونست حرف بزنه نه فقط میخواست برای ماه ها بهش خیره شه ... خودش نمی فهمید ولی صورتش دوباره از اشکاش خیس شده بود
یونگی به جلو خم شد دستی روی صورت تهیونگ کشید "تو ترکم نکردی ته ... زنده ای ...." دستاش دور گردنش حلقه شد "ممنون ته ... ممنون"💕💕💕💕
پارت اخر :) ولی هنوز نه یک پارت دیگه که همون افتر استوریمون باشه مونده 😊
اینجوری پایانش دل چسب نیست نه ؟ 😂
باید بگم ببخشید انقدر دیر شد باور کنید انقدر میشستم سرش بنویسم حتی این پارت فکر کنم سه هفتست نوشته شده شایدم بیشتر ولی راضی نبودم ازش ، هنوزم راضی نیستم صد درصد ولی باز ...ولی افتر استوری قول میدم دیگه حداکثر تا دوشنبه شب اپ کنم 💙
اگر سوالی تو ذهنتون مونده یا اتفاقی دوست دارید پارت اخر بیفته بهم بگید 😍🤗و در اخر اینکه
ویژن رو اگر نخوندید بخونید که کامل شد 😍
و یولو ام که زوجش تگیکوک عه اپش دوباره شروع شد
و فیک هایی که قراره در اینده نوشته بشه
سوپمین :)
یونکوک :)
نامگی
و یک وانشات یونجین 🤗💜
و اینو دیدید 😍😍😍
رتبه ۲۷ تو تگ تگی بود 😍💜
مرسی از همتووون 😭😎💜
YOU ARE READING
SunFlower 🌻 | TAEGI | Persian
Fanfiction[Completed] صبح سئول 9 مارچ 2020 با یه خبر هولناک شروع شد ، سر تیتر همه خبرگزاری ها در کره یک جمله بود " خواننده معروف کیم تهیونگ عضو گروه بی تی اس در یک اتش سوزی کشته شد. گزارش ها حاکی از این است او به قتل رسیده است" - taegi Started : 2019.06.12 En...