لطفا قبل خوندن این قسمت ، قسمت قبل رو یکبار دیگه بخونید تقریبا اخرای پارت یه چندتا جمله بهش اضافه شده
و دیگه اینکه خودم احساس می کنم رابطه تهیونگ و شوگا یکم سریع جلو رفت ولی خوب از جهتیم بهش نگاه کنیم شوگا خیلی وقت بود که عاشق تهیونگ بوده و تهیونگم تو ذهن من عاشق بوده اما خودش نمی دونسته یا ته دلش نمیخواسته باور کنه برای همین بنظرم منطقیه ولی در کل اگر نظری دارید خوشحال میشم بهم بگید
پارت هشتم
شاید چند دقیقه بود که سکوت اون خونه رو گرفته بود ولی یونگی فکر می کرد سالهاست و جرئت نفس کشیدنم نداشت "گایز لطفا یچیزی بگید !!" اروم گفت ، تهیونگ دستشو فشرد میدونست منظورش چیه اون دوتا بهم قول داده بودنم هرچیم بشه تا تهش باهمن... صدای پرانرژی هوپی بالاخره بلند شد "میدونید که من زیادی موافقم ..." یونگی لبخند زد از جیهوپ برای همراهی همیشگیش ممنون بود حتی بعضی مواقع فکر می کرد کاش عاشق جیهوپ میشد .... از فکر خودش خندش گرفت .جیمین به تهیونگ خیره بود "من همیشه مطمئن بودم تهیونگ ، یونگی هیونگ رو یجور دیگه دوست داره من خوشحالم براتون بچه ها ..." تهیونگ به دوست همیشه همراهش نگاه کرد زیرلب گفت "ممنونم !" جیمین براش مثل یه معجزه میموند. حالا قسمت سخت ماجرا مونده بود نامجون و جین و جونگ کوک .مکنه تو سکوت به هیونگهاش خیره مونده بود و نامجون و جین اصلا به اون دو نگاه می کردند ... یونگی میدونست اره گی ها زیاد نبودند ولی دیگه اونها تو دهه 90 زندگی نمی کردند
جونگ کوک از جاش بلند شد "من ... من نمیدونم چی بگم اما من فقط خوشحالیتون میخوام ، یکم طول می کشه ... تا ... تا بخوام ... به این وضعیت عادت کنم اما براتون خوشحالم !!" یونگی بلند شد اروم کوکی رو کشید تو بغلش "مرسی !! "جونگ کوک لبخند زد "هیونگ نبودی جات خیلی خالی بود دلم برات تنگ شده بود هم من هم اعضا هم ارمیا " "هیونگ دیگه برمیگرده ببخشید اینطوری غیب شدم ..."
تا کوکی خواست جواب بده صدای نامون بلند شد "اما این درست نیست میدونید اگر بقیه بفهمن چی میشه ؟ اصلا رابطه شما دوتا میتونه روابط هممون تو تنگنا قرار بده من نمیتونم مجبورتون کنم از هم جدا بشید اما اگر چیزی درز کنه یادتون باشه این شمایید که گروه از بین بردید !!" نامجون به سمت در رفت " و ترجیح میدم روابط عاشقانتون نبینم حداقل جلوی من کاری نکنید !!" و از خونه خارج شد ، جین بعد از اون بلند شد "من براتون خوشحالم اما منم با نامجون موافقم این رابطه میتونه تمام زندگیمون نابود کنه امیدوارم بتونید یجور دیگه به قضیه نگاه کنید" بدون هیچ حرفی اون هم از خونه خارج شد
تهیونگ حدس میزد همچین اوضاعی پیش بیاد حق به نامجون و جین میداد اونا حق داشتن نگران باشن اما نامجونم زیاده روی کرده بود این رفتارشون درست نبود میتونستن ازشون حمایت کنن ، اون و یونگی دوتا بچه دبیرستانی نبودن و خودشون بهتر از همه از وضعیتی که الان بود مطلع بودند و حواسشون جمع بود . یونگی سرشو انداخته بود پایین و تهیونگ میدونست حال خوبی نداره ، جیهوپ که وضعیت اون دوتا رو دید ترجیح داد تنهاشون بذاره "بچه ها ناراحت نباشید من مطمئنم نامجون و جین فقط نگرانن و یکم صبر کنید همه چیز درست میشه !!" تهیونگ لبخند زد "ممنون هیونگ" جیهوپ رو به تهیونگ به یونگی اشاره کرد "مراقبش باش !!" اروم گفت و همراه با جیمین و جونگکوک اونام از خونه رفتن
"یونگ ..." تهیونگ اروم سر یونگی رو بلند کرد و با دیدن چشماش که پر از اشک بود شوکه شد "هی سانشاین ..." یونگی از شنیدن اسمی که تهیونگ صداش کرده بود لبخند کمرنگی زد "اره سانشاین همینطوری بخند ... دیگه نمیخوام ناراحت ببینمت " "اما نامجون و جین " تهیونگ پرید وسط حرفش اروم گونه یونگی رو نوازش کرد "سانشاین مهم نیست اونا چی میگن من و تو عاشق همیم ، باهمیم و میمونیم اونام میتونن کنار بیان میتونن نیان مهم ما دوتاییم ..." یونگی خواب میدید یعنی مطمئن بود چطور تهیونگ انقدر تغییر کرده بود لبخندی زد و سرشو تکون داد "میخوام برگردم به گروه !!"
زمان حال
یونگی با خستگی به بازرس نگاه کرد "اینطوری بود که همه از رابطه ما مطلع شدن و من بعد از سه هفته به گروه برگشتم ، نیاز نیست اینطوری نگام کنید اره من و تهیونگ باهم بودیم و من تو این سالها حتی یک ثانیه بابت این قضیه شرمنده نبودم تهیونگ گل افتابگردون بود میدونید افتابگردون نماد چیه ؟؟ عشق ورزی ، وفاداری ، تهیونگ کاری کرد که من تو این حس غرق شدم ... " بازرس با ناراحتی به یونگی نگاه کرد "بقیشو ..." یونگی قبل اینکه بازرس بخواد جملشو کامل کنه گفت "فردا ... حالا خیلی خستم !!" بازرس سری تکون داد "فردا میبینمتون" از اتاق خارج شد ، اعضا به یونگی خیره شدن جز جیهوپ حالا اولین بار بود که همشون از جریان اون ۳ هفته خبردار میشدن نامجون اومد جلو "یونگی منو ببخش !!" جین با چشمایی که توش اشک حلقه زده بود همینو گفت ، یونگی لبخند زد "چیزی برای ببخشش نیست اونموقع حرفتون درست بود میدونید حتی الان فکر می کنم کاش بهتون گوش داده بودم کاش با تهیونگ نبودم ، شاید الان زنده بود ..." جونگکوک دست هیونگشو گرفت حس می کرد تو همین یه مدت کوتاه هیونگش نصف شده "هیونگ اینجوری نگو میدونی که تهیونگ چقدر عاشقت بود" اما یونگی نگفت 'چون میدونم میگم' بجاش پتو رو تا سرش کشید بالا و چشماشو بست خسته بود از همه چی خسته بود صدای اروم حرف زدن اعضا رو میشنید و در اخر رفتن همشون جز جیمین
پتو رو از سرش زد کنار ، جیمین رو صندلی نشسته بود و با گوشیش ور میرفت "جیمین چرا خوابشو نمی بینم دلم براش تنگ شده" شاید بین همشون جیمین بهتر از همه درکش می کرد تهیونگ همیشه می گفت جیمین سولمیتمه ، جیمین به هیونگش لبخند زد "ته همیشه می گفت بهت حسودی می کنه که خوابشو میبینی ، اون هیچ وقت خوابتو نمی دید شاید الان جاتون برعکس شده" یونگی لبخند زد انگار همین چند روز پیش بود که سر همین مسئله داشتن باهم دعوا می کردن چقدر همه چیز خوب بنظر میرسید ولی حالا ...
"میخوام به ارمیا بگم ... حقشونه بدونه اما اول نظر شماها برام مهمه اگر موافق نباشید هیچی نمیگم نمیخوام چیزی رو از دست بدید ..." جیمین به هیونگش نگاه کرد "من مطمئنم تهیونگم همینو میخواد بنظرم خوشحال میشه وقتی ببینه همه از عشق قشنگتون خبر دارند" یونگی لبخند زد تهیونگ همیشه ارزوش بود که رابطشون رو اعلام کنه ...
💙💙💙
خوب ایندفعم دوباره دو قسمت اپ می کنم
قسمت بعدی تا شب اپ میشه :) ♥️
YOU ARE READING
SunFlower 🌻 | TAEGI | Persian
Fanfiction[Completed] صبح سئول 9 مارچ 2020 با یه خبر هولناک شروع شد ، سر تیتر همه خبرگزاری ها در کره یک جمله بود " خواننده معروف کیم تهیونگ عضو گروه بی تی اس در یک اتش سوزی کشته شد. گزارش ها حاکی از این است او به قتل رسیده است" - taegi Started : 2019.06.12 En...