یونگی نمی دونست چطور خودش رو به سئول رسوند ولی حالا جلوی خوابگاه بود چون جیمین حتی جواب گوشیشو نمی داد ، چندبار زنگ زد اما هیچ کس درو باز نکرد
با عصبانیت لگدی به در زد و شماره بقیه اعضا رو گرفت اما کسی جواب نداد
کم کم نگرانی داشت کل وجودش رو می گرفت ، در اخر به تنها کسی که ذهنش میرسید زنگ زد منیجرشون سجین هیونگ
تا وقتی تماس برقرار بشه یونگی حس می کرد قلبش داره از سینش میزنه بیرون
"بله ؟"
"سجین هیونگ ؟"
"اوه ... یونگیا ..." یونگی حس بدی داشت صداش جوری بود که انگار یه چیزی شده
"هیونگ چیزی شده ؟ جیمین زنگ زد گفت بیام سئول ولی الان نه خودش نه بقیه جواب نمیدن خوابگاه هم کسی نیست!"
"بیا بیمارستان .... یونگی"
حس می کرد داره از استرس جون میده دیگه مطمئن بود یه چیزی شده و اون تحمل از دست دادن نداشت دیگه نه !
وقتی وارد بیمارستان شد منیجرشون دم در منتظرش بود "هیونگ چی شده ؟ کسی چیزیش شده ؟" خودش متوجه نمی شد ولی صداش از استرس میلرزید
"بیا بریم بالا و نه همه حالشون خوبه !"
اسانسور تو طبقه 12 ایستاد و با باز شدن سانسور متوجه سکوت تو کل طبقه شد ... یکم جلوتر اعضا با حالت عجیبی کنار هم نشسته بودن
جیمین با دیدنش از جاش بلند شد و سمتش اومد "هیونگ ؟"
"جیمینا چی شده ؟ مامان بابام چیزیشون شده ؟ هیونگم ؟"
جیمین سری به معنی نه تکون داد و گفت "یه چیزی هست که باید ببینی !"
اروم یونگی رو به سمت اتاقی تو انتها طبقه هل داد "چرا همه جا ساکته ..."
"اینجا فقط برای ماست !"
یونگی اب دهنشو قورت داد و جیمین اروم درو باز کرد و یونگی وارد شد ، با دیدن کسی که رو تخته برگشت سمت جیمین "این شوخی خوبی نیست جیمین !"
جیمین اشک رو گونش پاک کرد "هیونگ این واقعیه ...تهیونگ زندست !"
یونگی حس می کرد نفسش داره بند میاد ... دوباره خودش تو مراسم تهیونگ میدید ... اشکاش صورتش رو خیس می کردن جیمین میدید که داره با نگرانی بقیه رو صدا می کنه ، دستاش دور گردنش حلقه شد ... خس خس نفساش گوشاش رو پر کرده بود ... روی زمین افتاد یه پرستار دید که داره با چیزی شبیه کپسول کسیژن نزدیکش میاد و بقیه با نگرانی دورش حلقه شدن با اخرین توانش قبل اینکه چشماش بسته بشه سرشو برگردوند و به بدن بی جون تهیونگ رو تخت نگاه کرد و همه جا سیاه شد
تاریخ داشت دوباره تکرار می شد ، یونگی دوباره رو تخت افتاده بود و این جیمین بود وقتی بهوش اومد به عنوان اولین نفر دید
"جیمینا ..." یدفعه از جاش پرید "تهیونگ ... داشتم خواب میدیدم ؟"
جیمین سری تکون داد و کنار تختی یونگی نشست "چند ساعت پیش کاراگاه پرونده بهم زنگ زد مثل اینکه تو جواب تماسشو ندادی گفت اون عوضی میخواد ببینتت من بجای تو رفتم هیونگ نمیخواستم دوباره با حرفاش اذیتت کنه اول هیچی نمی گفت اما یدفعه گفت تهیونگ زندست باور نکردم اما گفت بهتره به اسایشگاه .... سر بزنی ، اومدم بیرون فکر کردم اینم مسخره بازیشه اما یک درصد اگر راست می گفت چی ... نمیخواستم هیچ کس امیدوار کنم پس خودم تنهایی رفتم اونجا ، هیونگ تهیونگ اونجا بود ... توی اسایشگاهی جایی خیلی دور تر از سئول مخفیش کرده بود .... بیهوش .... انقدر شوکه شده بودم که نمی تونستم حرف بزنم نفهمیدم چطور به تو به اعضا به سجین هیونگ زنگ زدم ولی یدفعه به خودم اومدم دیدم تهیونگ حالا اینجا بستری شده و بقیم مثل من شوکه اند ! تهیونگ زندست اما (نفس عمیقی کشید) دکتر که معاینش کرد گفت تو کما رفته .... اون واقعا تو اتش سوزی نمیدونم چی شده اون جنازه کی بود چی شده اما تمام ریه هاش پر دود شده و ایست قلبی کرده چون اکسیژن بهش نرسیده حالا کما رفته دکترش گفت زمان بهوش اومدنش معلوم نیست اسیب که به مغزش وارد شده بعد از بهوش اومدنش معلوم میشه ولی ریه هاش اسیب دیده و دچار اسم شده ..."
یونگی حس می کرد تو خوابه نه این واقعیت نداشت ... تهیونگ زنده بود اما تو کما بود اما معلوم نبود چه بلایی سرش اومده ....
"میخوام ببینمش ..."
جیمین کمکش کرد بلند شه از اتاق خارج شدند بقیه بیرون اتاقش نشسته بودند و با خارج شدنش بهش نگاه کردند اما یونگی فقط اتاق ته راهرو میدید ... دست جیمین رها کرد و با قدم های سست به سمتش رفت ، قبل از باز کردن در نفس عمیقی کشید و درو باز کرد بعد از بستنش به در تکیه داد و به صورت کسی که 9 ماه فکر می کرد مرده خیره شد
تهیونگ انقدر اروم اونجا دراز کشیده بود که یونگی فکر می کرد تو یه خواب شبونست
بهش نزدیک شد ... صورت بیرنگش و لبای پوسته پوسته شدش از ضعف بدنیش خبر میداد
دستشو برد جلوتر اروم روی سرش کشید نفس لرزونشو بیرون داد حس می کرد هر لحظه ناپدید شه و بفهمه همش خواب بوده
موهای نرمش زیر دستش نشون از واقعی بودن همه چی بود
لبخند زد ، تهیونگش زنده بود و مهم نبود چقدر اون صبر می کرد تا چشماش رو باز کنه
اروم خم شد لبشو بوسید "ممون که ترکم نکردی ته ..."
نمی دونست چرا بهش گفته بود ته زندست چرا اونکه انتقام میخواست اما یونگی الان نمیخواست به این چیزا فکر کنه تنها چیزی که اهمیت داشت تهیونگ بود
💜💙💜
بله تهیونگ زندست :)))))
باورم نمیشه قسمت یکی مونده به اخر معلوم شد 😅
از اولشم قرار بود تهیونگ زنده باشه
ولی وسطاش تصمیم گرفتم زندش نکنم
در نهایت چون از سد اند بدم میاد و خیلی هاتون مرگشو نمیخواستید
از تصمیمم منصرف شدم :(
خلاصه که یه پارت دیگه مونده
و نزدیگ به سالگرد شروعش دارم این فیک تموم می کنم
تمام سعیم می کنم قسمت اخر زود اپ شه 🤗💜
YOU ARE READING
SunFlower 🌻 | TAEGI | Persian
Fanfiction[Completed] صبح سئول 9 مارچ 2020 با یه خبر هولناک شروع شد ، سر تیتر همه خبرگزاری ها در کره یک جمله بود " خواننده معروف کیم تهیونگ عضو گروه بی تی اس در یک اتش سوزی کشته شد. گزارش ها حاکی از این است او به قتل رسیده است" - taegi Started : 2019.06.12 En...