10🌻.شروع طوفان

1.1K 195 19
                                    

و بالاخره بعد مدتها پارت جدید ☺

 ببخشید که این داستان انپابلیش شد ولی حالا برگشته 🙏

این پارت موقعی که سولی از پیشمون رفت نوشته بودم اما خوب اپش نکردم پس نوشته های تهش به این قضیه ربط داره 🖤

پارت دهم

با کت شلوار سراسر مشکی که به تن داشتم پشت درهای بسته سالن کنفرانس ایستاده بودم و همهمه ای که به گوش میرسید نشون دهنده تعداد زیاد خبرنگار های داخل سالن بود. سعی می کردم حرفایی که میخوام بزنم رو تو ذهنم جمع کنم سجین هیونگ پشتم ایستاده بود و با برگه ای که و دستش بود اصرار داشت که لااقل از روی اون بخونم اما من میخواستم فقط هرچی تو دلم بود رو بگم صورتم از ضعف و استرس به زردی میزد و من حتی نذاشته بودم میک اپی رو صورتم قرار بگیره من لب پرتگاه بودم و حتی فکر کردن به این چیزا باعث پوزخندم میشد

دستی رو شونم قرار گرفت برگشتم با دیدن بنگ پی دی نیم لبخندی هر چند نصف و نیم عه رو صورتم قرار گرفت "یونگیا مطمئنی ؟" این مرد برای من خیلی کارها کرده بود چه اونموقع که از تهیونگ جواب رد شنیده بودم چه اونموقع که با شنیدن رازم بازم گذاشت تو بنگتن بمونم و حالا داشتم اینده کل کمپانیش رو به خطر مینداختم ولی اون تمام مدت همیشه همراهم بود .سرمو تکون دادم "متاسفم بخاطر همه دردسرهام قول میدم بعدش دیگه برم " "این حرفو نزن تو همیشه مثل پسرم بودی ، همتون ، اگر تو عشقتو از دست دادی من پسرمو از دست دادم ، میدونم چقدرسخنه ، درکت می کنم ...." سرمو تکون دادم حس می کردم اگر یک کلمه حرف بزنم بغضی که تو گلوم جاخوش کرده بود میترکه رومو برگردوندم و به سجین هیونگ اشاره کردم درو باز کنه و وارد سالن شدم صدای همهمه بیشتر شد و فلش دوربین ها داشت کورم می کرد . ایستادم و با دیدن اعضا ته سالن اروم شدم ، ممنون بودم که تنهام نذاشتن و به حرفم گوش نکردن اما از اومدنشون عصبانی بودم ، میترسیدم اسیبی ببینن ، گی بودن دوتا از اعضای بنگتن چیز ساده ای نبود اونم تو جامعه ای مثل کره ! اما میدونستم بازرس بهم قول داده ازشون محافظت کنه ! همه به مین یونگی یا شوگا بی تی اس عضو اروم بی تی اس کسی که تو مراسم تهیونگ اشکی نریخته بود اما تو بیمارستان بستری شده بود خیره شده بودند . تعظیمی کردم و رو صندلی نشستم سعی کردم لرزش تو دستم رو اروم کنم

به همشون که بهم خیره شده بودند نگاه کردم اما انگار خشک شده بودم حس می کردم ترس از اجتماع و اون پنیک اتکی که مدت ها بود سراغم نیومده بود داره خودشو نشون میده دستای لرزونم گذاشتم رو میز و نفس عمیقی کشیدم تهیونگ ته سالن میدیدم که داره بهم لبخند میزنه میدونستم دارم توهم میزنم اما از دیدنش حتی اینطوری خوشحال بودم " امروز ..." صدام در نمی اومد اعضا رو میدیدم که دارن با نگرانی بهم نگاه می کنن و میدونستم دارن حدس میزنن که چم شده یاد خاطراتم با ته افتادم .... یاد کنسرتی که بخاطر این حال من کنسل شد ... یاد ....

SunFlower 🌻 | TAEGI | PersianWhere stories live. Discover now