~Part 5~

1.5K 274 13
                                    

هوا کم کم داشت سرد میشد. تابستون داشت تموم میشد و پاییز میرسید. بازو هامو با دستام گرفتم و به آسمون خیره بودم. ساعت 3 بعد از ظهر بود و هوا ابری و گرفته.

-هی تازه وارد! برگرد سر کارت! بی کار نمون!

بدون این که برام مهم باشه که چه کسی منو صدا میزد، نگاهمو از آسمون جدا کردم و دستمال سفیدم رو برداشتم. به سمت ماشین ها رفتم. دستمال رو روی شیشه راست کشیدم و تا وقتی که از تمیز شدنشون مطمعن نشدم، سراغ شیشه بعدی نرفتم. خودمم یجورایی میدونستم که تو کارم با حوصله و با دقت ام. حدود نیم ساعت بعد، همه ماشین ها تمیز شدن. چند تا از مشتراهم ماشیناشونو بردن. چند دقیقه ای میشد که ماشین جدیدی نیومده بود. خودم رو روی مبل آبی رنگ پرت کردم. بقیه هم مشغول کار های دیگه ای شده بودن. پشت گردنم رو ماساژ دادم تا کمی خستگی در کنم. ربع ساعتی میشد که ماشینی نمیومد. به سردر مکانیکی نگاه کردم. شاید جونگ مین به کمک نیاز داشته باشه. دلم نمیخواست ولی از روی مبل بلند شدم و به مکانیکی رفتم. دورو بر رو ورانداز کردم ولی کسی اون تو نبود. بعد چند ثانیه دستی از زیر ماشین روبروم بیرون اومد. نگاهش کردم. حتما جونگ مین بود. سعی داشت آچاری که کنار ماشین افتاده رو برداره ولی دستش بهش نمیرسید. کنارش ایستادم و با پام آچار رو به سمتش هل دادم. آچارو گرفت.

-مرسی یونگجه!

روی زمین نشستم و سرم رو خم کردم. جوری که سرم به زمین برخورد کرد. به جونگ مین نگاه کردم.

متوجه حضورم شد که سرش رو چرخوند و نگاهشو به من دوخت.

-هی سوک جین! کی اومدی اینجا؟

جواب دادم: همین الان!

دوباره به دلو روده زیر ماشین نگاه کرد: چرا اومدی؟! مگه مشتری ندارید؟

سرم رو تکون دادم: نه نداریم. پس فکر کردی برای چی اینجام؟!

-خب پس اومدی کمکم کنی ها؟

سرش رو برگردوند: اون آچار کوچیکه رو بهم بده.

به آچار کوچیک کنارم نگاه کردم. دستم رو به سمتش بردم تا برش دارم.

-سوک جین تو خیلی کم حرفی... چرا؟

متعجب نگاهش کردمو خندیدم: من خیلی پرحرف تر از اونیم که فکر میکنی! فقط باید شرایطش باشه!

بامزه نگاهم کرد: حتی نمیتونم جین پرحرف رو تصور کنم!

دوباره خندیدم و چیزی نگفتم. ایندفه فقط بهش خیره موندم. حرکات دستش متوقف شدن. انگار متوجه نگاه من شده بود. برگشت و به چشمام نگاه کرد. چند ثانیه، هردو بی حرکت بودیم و حرفی نمیزدیم. علت این خیره بودنش رو نمیدونستم. فقط کمی گیجم میکرد. اون بود که به خودش اومد. سرش رو به سمت ماشین چرخوند.

Your Warm Hands | NamjinWhere stories live. Discover now