درو بست و قفل کرد. از دور نگاهش کردم. به سمتم اومد و کلید رو تو کوله اش انداخت: بریم.
بدون حرف دیگه ای پشت سرش راه افتادم. چند دقیقه بعد تازه به فکر کارت ها افتادم.
-عا... جونگ مین...
برگشت و با حالت منتظر نگاهم کرد. دستمو کردم تو کوله پشتیم و یکی از کارت هارو جلوش گرفتم.
-برای مهمونی فرداشب. چند تا از دوستام نتونستن بیان، پس...
کارتو گرفت و به پشتو روش نگاهی انداخت.
-مهمونی فرداشب...؟
بیحوصله سرمو تکون دادم: آره مهمونیای یکی از شریکای بابامه.
-اسم دوستات چیه؟
سوالش برام یکم عجیب بود.
-آ... اونایی که میان، تهیونگ، جیمین و جونگ کوک.
برای لحضه ای یاد خاطره ام افتادم. جونگ مین، جونگ کوک و جیمین رو میشناخت. ما باهم تو یه مدرسه بودیم!
-جین من نمیتونم.
-چـرا؟!
-چون این هفته سرم شلوغه.
اخم کردم: جونگ مین تو فردا مرخصی داری.
متوجه گندی که زده بود شد: نـ... نه... من فردا باید... به خواهرم سر بزنم.
جلوش ایستادم: جونگ مین مشکل چیه؟ اگه دوست نداری بیای لازم نیست بهونه بیاری.
تو اون نور کم میتونستم چشماشو ببینم. فقط سرشو تکون داد:
خیله خب جین، میام. فقط دلیل این اصرارتو نمیفهم.
با دستم زدم پشتش: بده به فکرتم؟ فقط میخوام به دوستم خوش بگذره.
سرش رو کج کرد و نگاهم کرد.
-خب دوست داری چجوری بیای؟ میخوای من بیام دنبالت باهم بریم؟
خندید: نه جین. من باید بیام دنبالت.
اخم کردم: چرا؟ اصن چه فرقی داره؟
-خب منم همینو میگم. پس خودم میام.
با خنده هولش دادم: خوب از زیر حرفام در میریا...
با صدای قدم هایی که کم کم داشت به دو تبدیل میشد، حرفمو خوردم. صدا درست از پشت سرمون میومد و این توجه هردومون رو جلب کرده بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Your Warm Hands | Namjin
Fanfic-چیزی که ما داریم ازش فرار میکنیم، خودمون هستیم! -Namjin story✔ Started: 2019, 15 Feb. Finished: 2020, 28 Mar.