-زیادی گذاشتم از جوونیت لذت ببری چانیول. وقتشه مسئولیتاتو یاد بگیری.
این چیزی بود که پدر ظالمش اون شب گفت. نامه ای رو سمتش پرت کرد که به عنوان دانشجوی جدید آموزشگاه مانتن ریج بهش خوش آمد میگفت.
-درستو توی این دانشگاه ادامه میدی.
-ولی بابا، این یه دانشگاه شبانه روزی لعنتی واسه خرخوناست...
-اونجا جاییه که مادر مرحومت درسشو تموم کرد. قبل از اینکه میراث خانوادمونو توی دستات بذارم، به موقع بهت اخلاق یاد میدن که مشخصه توش کم داری، عادتای وحشیانه تو رام میکنن و استعدادای هدر رفته تو زیاد میکنن.
-من نمیخوام وارثتون بشم!
-تو تنها پسرمی و وارثمی، چه بخوای چه نخوای.
پدرش چرخید و این یه نشونه بود که صحبتشون تموم شده و تصمیماتش قطعیه. چانیول دندوناشو به هم فشار داد تا به طور رقت انگیزی جلوی خودشو بگیره.
-امشب وسایلاتو جمع کن. فردا قبل از طلوع آفتاب، میری.
صدای کوبیده شدن در انقدر بلند بود که توی سکوت عمارت اکو شد. با غرغر ژاکت چرمشو روی زمین مرمری انداخت و به نزدیکترین چیزی که میتونست ببینه که یه مبل خاکستری بود، لگد زد. با ناامیدی خودشو روی تخت کینگ سایزش انداخت و با آه، موهای نقره ایشو زد بالا.
باید میدونست. پدرش حتی یه ثانیه هم بهش گوش نمیده. چانیول پسرش نیست. واسه اون، هیچی جز وارثش نیست. همه چیو کنترل میکرد تا اونجوری که خودش میخواد پیش بره. ولی تنها چیزی که نمیدونست این بود که چرا چانیول با بزرگ شدنش، به نقشه هاش گند زده بود.
وقتی فقط یه نوجوون بود، مادرش مرد. تومور مغزی داشت و برای مورد اون، امکان جراحی وجود نداشت. مادرش تا آخرین نفس با بیماری جنگید ولی به ندرت دیده بود پدرش به دیدنش بیاد. وقتی مادرش بیشتر از همیشه به پدرش نیاز داشت، پدرش پیشش نبود. ولی مامانش که همیشه زن دوست داشتنی ای بود، بهش گفته بود که اشکال نداره. پدرش مرد پر مشغله ایه.
ریشه ی نفرت چانیول نسبت به پدرش، از اون زمان بود.
از اونموقع ازش سرکشی میکرد.
روز بعد، کاراش انجام شده بود و وقتی منتظر بود چمدونش توی ماشین گذاشته بشه، به گروه دوستاش پیام داد که برای یه مدت میره. ولی نگفت چقدر، چون خودشم نمیدونست. ولی اگه پدرش فکر میکرد اون دانشگاه مسخره میتونه پارک چانیولو رام کنه، کور خونده بود.
هیچکس نمیتونه خمش کنه.
هیچکس نمیتونه بشکنتش.
راننده درو براش باز کرد. پوشیده شده توی شلوار تیره ی پاره پاره و سوییشرت سفید، با پوزخند خودشو روی صندلی عقب انداخت.
YOU ARE READING
[Completed] •⊱ 'No' Is Not an Option ⊰• (ChanBaek) Persian Translation
Fanfiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن ترجمه ای No' Is Not an Option' | 'نه' يه گزينه نيست کاپل: چانبک ژانر: انگست، دراما، رمنس، اسمات، دانشگاهي نویسنده: ParkAnJae مترجم: OhMinA ( @mina__rafiei ) کاور: Elena Salvatore ( @AllAboutBaekhyun ) خلاصه...