قسمت دوم - زيبا

2K 450 42
                                    

مشخص شد که دیزاین معماری مانتن ریج از سبک غربی الهام گرفته شده بود. چانیول در حالی که توی راهروهای ساختمون اصلی قدم میزد، متوجه پله های پوشیده شده با فرش قرمز و سقفای بلند، لوسترها و ستونای غول پیکر شد. هر اتاق، در دوتایی بلند خودشو داشت که از چوب خوبی ساخته شده و مخصوص اون دانشگاه تراشیده و درست شده بود. و پشت تک تک اون درها مثل تالار بود.

واقعا واسه برگزیده ها ساخته شده بود.

دیشب، با اینکه یه تخت دونفره ی راحت توی اتاقش داشت، برای خوابیدن زمان سختیو گذروند. به بزرگی تخت خودش توی خونه شون نبود ولی مبلمان و وسایل به اندازه ی سلیقه ش، مرغوب بودن. یه کمد لباسِ تو کار کنار تختش داشت، یه میز مطالعه و صندلی اداری، دستشویی مخصوص خودش و یه قفسه کتاب. با خودش فکر کرد؛ اونقدرام بد نیست، مخصوصا وقتی اونو یاد کسی مینداخت که احتمالا تنها کسی بود که میتونست اینجوری باعث لرزشش بشه.

بیون بکهیون.

با چشمای بسته، گذشته رو به یاد اورد. اولین چیزی که دید، یه جفت دست زیبا با انگشتای کشیده و بلند بود که قبلنا وقتی حوصله ش سر میرفت، باهاشون بازی میکرد. بعدش لبای باریک و سرخش، بینی صافش و چشمای پژمرده شو به یاد اورد. اونموقعا، حتی نمیتونست درست حسابی بهشون نگاه کنه چون بکهیون به ندرت عینکشو در میورد. بیناییش انقدر بد بود که بدون عینک، به معنای واقعی کلمه یکی باید کمکش میکرد تا راه بره.

و قبل از اینکه بفهمه، با اسم بکهیون که روی زبونش میچرخید، خواب رفت. درد و گرمایی که سینه ی منقبض شده ش ایجاد میکرد، براش مثل پتو عمل کرد. و در حالی که توی خوابش، ناخودآگاه گذشته رو با قدمای کوچیک طی میکرد، نتونست جلوی ریختن اشکاشو بگیره.

✨🔥✨🔥✨🔥

اولین روز کلاسا، واقعا هیجان انگیز نبود. چانیول با بی حالی، خودشو به اولین کلاسش کشونده بود. اون روز با زل زدن به تخته ی شیشه ای، صدای هم کلاسیا و استادا که از گوش چپش وارد و از گوش راستش خارج میشد، گذشت. خوب بود که استادا و دانشجوها توی همه ی کلاسا، یکی نبودن و کلاسشونم ثابت نبود. وگرنه حتی قبل از تموم شدن این ترم، کون چانیول روی صندلیش صاف میشد.

آخرین کلاس اون روز بود. از یکی از درای باز رد شد و مستقیم رفت سمت صندلی ای که ترجیح میداد که ردیف آخر، گوشه ی سمت چپ بود. از اونجا میتونست همه رو ببینه و اگه میخواست میتونست دزدکی بیرونو هم نگاه کنه. کلاس طبق انتظارش پر سر و صدا بود ولی حتی وقتی بقیه گروهای خودشونو تشکیل دادن، مثل کلاس قبلیش، بیشترشون چشمشون روی چانیول بود.

یه بارم سعی نکرد با بقیه ارتباط برقرار کنه. اینجا بود چون چاره ای نداشت. دلش نمیخواست هیچوقت توی عمرش بیاد این دانشگاه. اگه ثبت نام شدنش اینجا انقدر عصبانیش میکرد، درگیر شدن با یکی توی این مکان دیگه چقدر عصبانیش میکرد؟

[Completed] •⊱ 'No' Is Not an Option ⊰• (ChanBaek) Persian TranslationWhere stories live. Discover now