قسمت چهارم - به آرامي

1.6K 391 29
                                    

تا چند روز بعدش، بکهیون چانیولو توی کلاسش ندید. تمام افکار آزار دهنده شو درمورد پسر جوونتر که اکثر مواقع 70 درصد ذهنشو میگرفت، کنار زد. برای اینکه از بقیه ی استاداش درموردش بپرسه یا مستقیم بره خوابگاهش تا چکش کنه، زیادی مغرور بود. به خودش گفت؛ مشکل من نیست. میتونه توی این دانشگاه به نمره هاش اهمیت نده.

خب، بکهیون فکر نمیکرد که خیلی زود این حرفاشو قورت میده. آخر هفته ی دوم، زمان کلاسای هوم رومشون اعلام شده بود. حتی برای سال سومیا، مانتن ریج برای هر درس یه استاد گذاشته بود تا با دقت بهشون رسیدگی کنن، مثل کلاسای هوم روم. بکهیون وقتی فهمید کلاس چانیول با خودشه، خیلی عصبانی شد.

این یعنی مسئولیت چانیول به عهده ی اونه.

بخاطر اینکه اون تازه وارد تقریبا یه هفته سر کلاساش نرفته بود، بکهیون از بقیه ی استادای چانیول تذکر گرفت که بهش یه موج دیگه از سردرد داد. اون جمعه، بعد از کلاس، بکهیون تصمیم گرفت که غرور لعنتیشو کنار بذاره چون این بخشی از کارش بود.

نه بیشتر، نه کمتر.

اگه با دقت بهش نگاه نمیکردن، میشد با دانشجوی دانشگاه اشتباه گرفتش. چون اونروز صبح فهمید که تاریخ لنزاش گذشته، چاره ای نداشت جز اینکه عینک فرم بزرگشو بزنه. بخاطر اینکه بعد از کلاس بود، از شر شلوار رسمی و پیراهنش خلاص شده بود و حالا خودشو توی یه جین ساده و گرمکن شیری رنگش، به نمایش گذاشته بود.

بکهیون که حالا جلوی در چوبی ایستاده بود، شونه هاشو چرخوند تا یه ذره از فشارش کم شه. مشتشو بالا برد و نفس عمیقی کشید. چیزی نمیشد.

در زد. صدای آرومی از اونور شنید و بعدش دسته ی در چرخید.

وقتی در باز شد، اولین چیزی که متوجه شد، بوی گند سیگار و احتمالا چیز دیگه ای بود که نمیخواست اسم ببره. تصویر اتاق به هم ریخته توسط تازه وارد قد بلند که یه رکابی مشکی و شلوار گرمکن گشاد تنش بود، پوشونده شد. نمیخواست قبول کنه که گلوش خشک شده.

متوجه دایره های تیره زیر چشمای خون گرفته ش شد، موهاش مثل لونه ی پرنده و لباش ترک خورده بود.

لحظه ای که چانیول متوجه شد مهمونش کیه، نیشخند زد:

-ببین کی اومده دیدنم.

-افتضاح به نظر میرسی.

این جواب اتوماتیک بکهیون بود.

چانیول خندید، بازوی اون مردو گرفت و درو بست. بکهیون با شنیدن صدای قفل در، بهش هشدار داده شد، پس سریع دستشو عقب کشید. ولی چانیول با وجود اینکه مقاومتشو حس میکرد، محکمتر گرفتش. قبل از اینکه بکهیون بتونه حتی واکنش نشون بده، فهمید داره به دیوار نزدیک، فشار داده میشه، نفساش بخاطر یه بوسه ی داغ بند اومدن و بدن چانیول به بدن خودش چسبیده.

[Completed] •⊱ 'No' Is Not an Option ⊰• (ChanBaek) Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora