چشم بسته کاغذ رو برگردوندم تو صورت چان
فلیکس-بگو بتا نیست
توی دلم هر دعایی که بلد بودمو خوندم
چان-اوه فاک فلیکس
فلیکس-کارم تمومه؟؟بتاعه؟؟یا خدا من نمیخوام فرزند نفرین شده خانوادم بشم اگه منو از خونه پرت کنن بیرون چی چان توروخدا یه چیزی بگو
چان-لعنتی تو مث سگ بوی هلو میدی این میتونههر الفایی رو روانی کنه امگا کوچولو
فلیکس-امگام؟
سرشو تکون داد
چان-بریم خونه این خبرو به مامان و بابا بدیم
با خوشحالی دستمو کشیدو به سمت خونه حرکت کردیم
چان-به نظرت حقیقت زندگیه تو چیه؟
فلیکس-نمیدونم
چان-خب بلاخره میفهمیم پیاده شو
از ماشینش پیاده شدم چان برادر ناتنی بزرگم کسی که وقتی فهمید یه الفاست طبق رسم سنتیه خانوادمون یکی از بزرگترین رازهای زندگیشو بهش گفتن و اونم این بود که اون بچه خانواده ما نیست و در اصل از یتیم خونه به فرزند خوندگی گرفته شده
چان-به چی فکر میکنی لی فلیکس
لبخندی بهش زدم
فلیکس-راز تو
زنگ درو زدیم
مامان-چی شد پسرا
چان-خوشبختانه بتا نیست کیک تولدشو بیارید بخوریم
بتا بودن تو خانواده ما بدتر از امگا بودنه اینم یه رسمه تو خانواده لی
بابا-اوه چه بوی هلویی میده همش به خاطر اون هلوهایی بود که وقتی مامانت باردار بود بهش دادم
بعد از این حرفش زد زیر خنده که با صدای برخورد عصای پدربزرگم ساکت شد
پدربزرگ-یونگبوک بیا اینجا
چشمامو چرخوندم و به سمتش رفتم
پدربزرگ-خوشحالم که امگایی تو واقعا همه چیز برای یه امگا بودنو داری زیبایی و فریبندگی و خوش فرمی و در نهایت جفت
چان-چی؟جفت؟
بابا-برات توضیح میدم پسرم تو از قبل به دنیا اومدنت جفت داشتی
فلیکس-ای این یعنی جفت خودم نیست درست میگم؟ این جفت انتخابیه شماست نه سرنوشت
اشک توی چشمام جمع شده بود ارزوی هر الفاوامگا اینه که با جفتی که سرنوشت براش مقدر کرده باشه و خب خانواده من بیشتر از هیجده سال پیش این حقو ازم گرفتن
چان-اما ...
پدربزرگ-دوتا بلیت گرفتم به مقصد کره اگه میخوای باهاش برو چان اگر نمیری حداقل پول جریمشو خودت بده
پیرمرد به سمت اتاقش برگشت و منو چان دهن باز به هم نگاه میکردیم خب این بدترین کادوی تولدمه
مامان-فلیکس تولدت مبارک این کادوی ماعه
جعبه بزرگی رو داد دستم و با بغض رفت تو اتاقش
بابا-برات توضیح میدم
چان-بابا اینکه فلیکس با جفت مقدر شده خودش نیست چه معنایی داره؟توضیحی نداره که! اگه فیلیکس بعدا جفت مقدر شده خودشو ببینه چی؟اگه اون موقع دیر بشه چی ؟شما به فکر جون اون الفام بودید؟اگه فیلیکس بعد از مارک شدنش توسط اون توسط یه الفای دیگه مارک بشه چی؟اگه...
حرفش با صدای داد بابا قطع شد
بابا-چان ادامه نده
چان-ولی بابا این...
بابا-برو تو اتاقت
این دومین باری بود که صدای داد بابا تو خونه
میپیچید و خب این خیلی کمیابهبابا-با من بیا تو حیاط پشتی
پشت سرش حرکت کردم و روی صندلی هایی که دور میز چیده شده بودن نشستم
بابا-لی یونبوک قبل از به دنیا اومدنت ما تو کره بودیم حتی چانو از اونجا گرفتیم ما اونجا یه دوست خانوادگی داریم خانواده سئو ما باهم شریکم هستیم اونا کارای شرکتو توی کره دنبال میکنن مام شعبه استرالیا رو داریم
فلیکس-خب این چه ربطی به ما داره؟مشکلی حل شد؟
بابا-ببین عزیزم ما موقعی مهاجرت کردیم اینجا که اونا بچه دومشون به دنیا اومده بود یه پسر قرار شد که مام وارث واقعیمونو به دنیا بیاریم تا خب اونا باهم جفت بشن
فلیکس-این یعنی استفاده از من به عنوان یه وسیله دیگه
بابا-نه اینطور نیست اگه پسر اونام راضی به این ازدواج نبود ما کاری باهاتون نداریم ولی یه خواهشی ازت دارم تو حداقل برای حفظ ابرو که شده خودتو راغب نشون بده
فلیکس-اما...
بابا-پسرم منم میدونم خیلی سخته اما مطمئنا تو از پسش برمیای خب عشق بعدا خودش پدیدار میشه چانگبین پسر بدی نیست
فلیکس -به خاطر شما چشم
لبخندی زدو دستی تو موهام کشید
بابا-بریم از دل چان دربیاریم تا حالا حتما واست زده زیر گریه انگار نه انگار که یه پسر بیست و دوسالست
درجواب لبخندی به دلنازکیه برادر الفام زدم
YOU ARE READING
AN OMEGA FROM NOWHERE
Fanfiction-اولین باری که بهت گفتن یه جفت داری که استرالیاعه واکنشت چی بود -فقط داد زدم وات د فاک جفت من یه امگا از ناکجا اباده کاپل:چانگلیکس،مینسونگ،هیونین،ووچان ژانر:فانتزی،امگاورس،زندگی روزمره،اسمات وضعیت:کامل شده