Part17:من به بهترین دوستم دروغ گفتم

1.7K 345 33
                                    

P.O.V:چانگبین

یک ماهی از اومدن امگا به اینجا میگذشت تو این یه ماه ازش شناخت کافی پیدا کرده بودم‌ خب اون لوس بیمزه احمق اسکول و خیلیم زشته و من نمیدونم چرا قبول کردم باهاش ازدواج کنم ولی یه ماه دیگه عروسیمونه اهی کشیدم

فلیکس-هوی سئو

چانگبین-زهرمار دیگه چی میخوای؟

فلیکس-_- جونتو جان هر کی  دوس داری بدتش که هردوتامون راحت شیم

اداشو دراوردم و  در جواب زبونشو برام دراورد

چانگبین-امگا

فلیکس-ها

چانگبین-ها نه بله مامانت بهت یاد نداده

فلیکس-نه خیر حالا مینالی

چانگبین-خیر من هیچ وقت نمینالم بلکه سخنان گرانبها میفرمایم

فلیکس-همون گرانبهاتو بگو کار دارم

چانگبین-امشب مهمون داریم

فلیکس-کیا؟

چانگبین-خانوادم و خانوادت

با چشمایی که گرد تر از چیزی که بودن نمیشد بهم زل زد

فلیکس-دوباره تکرار کن

چانگبین-خانوادم و خانوادت

فلیکس-من الان باید اینو بفهمم

چانگبین-ناراحت نباش من مطمئنم تو میتونی تو یه ساعت کل خونمو برق ب...

با سطل اب توی دستش برگشت

چانگبین-اون چیه

فلیکس-سطل اب و قراره که تو با همین سطل اب و پارچه توش تموم شیشه های خونه رو بشوری

چانگبین-من باید برم شرکت

فلیکس-کاری نکن به بابات زنگ بزنم همه چیو لو بدم

با اون صورت زشتش بهم زل زد

چانگبین-تنهایی؟؟میدونی چقد طول میکشه خونه به این بزرگی تمیز بشه

فلیکس-میتونی زنگ بزننی دوست جونت بهت کمک کنه

چانگبین-معلومه اینکارو میکنم

گوشیمو برداشتمو به مینهو زنگ زدم

مینهو-الهییی بمیری

چانگبین-چی شد مردی؟

مینهو-نه ولی ضربه مغزی شدم

چانگبین-وایسا حدس بزنم گوشیتو گذاشته بودی پایین تخت و خب الان که من زنگ زدم با مخ افتادی زمین

مینهو-دقیقا

چانگبین-میتونم بپرسم تویی که الان باید تو شرکت باشی تو تخت خوابت چه غلطی میکنی؟

مینهو-دیشب تا ساعت چهار نخوابیدم در ضمن من از اول هفته امروزو مرخصی گرفتم و باباتم قبول کرد

چانگبین-وای مینهو خیلی خوشحالم که اینو گفتی وگرنه بازم میزاشتم امروزو مرخصی بگیری

مینهو-چی؟

چانگبین-امروز ناهار و امشب شام خونمون دعوتی
مینهو-واقعا؟؟به چه مناسبتی؟

چانگبین-اگه الان بیای میفهمی عزیزمم

سطل ابو برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن پنجره ها از سروصدایی که از اشپزخونه میومد مشخص بود که امگا داشت اشپزی میکرد چهارمین پنجره رو تمیز کردم که صدای زنگ اومد

چانگبین-امگاااا درباز کن مینهو اومد

فلیکس-دستم بنده

به سمت در رفتمو بازش کردم

مینهو-من برمیگردم

سریع دستشو گرفتم

چانگبین-رفیق تنهام نزار

مینهو-زنگ زدی ازم بیگاری بکشی بعد میگی تنهام نزار من فک کردم اومدم غذا بخورم

چانگبین-اونم بهت میدم هرچی بخوای بهت میدم فقط جون هرکی دوست داری کمکم کن وگرنه شاید دیگه منو نبینی لی مینهو

مینهو-ای بابا ولم کن سئو چانگب...

فلیکس-به پس بلاخره اومدی چقدر طول کشید

یه پارچه هم تو بغل اون پرت کرد

فلیکس-برگشتم تموم شیشه های خونه برق بزنه

مینهو-جانم؟؟اشتباه گرفتی

با نگاه عصبی بهم نگاه کرد و برام خطو نشون کشید
میدونم من دوست بدیم چون به بهترین دوستم دروغ گفتم

......................................................................
سللللللللااااااام:)من زندم
راستش خیلی ادم بد قولی نیستم و این پارت خیلی وقته که امادست ولی اتفاقا دست از سرم بر نمیدارن
اینو فرستادم که فقط بدونید زندمو اگه داستانمو دوست دارید بدونید که ادامه داره:)
راستش این وسطا من از طرف مدرسه رفتم مشهد((با زورو التماس یعنی مامان بابام از دستم روانی شدن))همتونو دعا کردم😊همین مرسی که منتظر موندید پارت بعد طبق قرارمون شنبه

AN OMEGA FROM NOWHEREWo Geschichten leben. Entdecke jetzt