P.O.V:هیونجین
بلاخره روزی که به خاطرش تاحالا لحظه شماری میکردم سر رسید در حالی که از درون خیلی خوشحال بودم سعی میکردم خودمو یکم ناراحت نشون بدم
مامان-بچه ها ما پس فردا برمیگردیم
-باشه دوتایی خوش بگذرونید
مامان-جایی که عمه های اسکل جنابعالی باشن میشع خوش گذروند؟
-باشه باشه بیا بوس و بغلتو بدم برو
مامان-نمیخواد تازه یه عالمه ارایش کردم کم نیاز جونگینی خدافظ
جونگین لبخند گرمی بهش زد
جونگین-خدافظ
چند لحظه بعد پدرو مادرم به مهمونی خانوادگی خسته کننده و دورشون رفته بودن و من و جونگین تنها موندیم
جونگین-ای کاش سونگمینم اینجا بود
-نه همون بهتر رفت
جونگین-هیونجین
اعتراض توی لحنش بیداد میکرد رفتم پیشش رو مبل نشستم
-اگه اینجا بود الان میومد بین ما بعد من نمیتونستم
بوسه ای روی لبش گذاشتم
-از اینکارا بکنم اقای یانگ جونگین
جونگین-خب اقای هوانگ هیونجین چقدر میخوای از اینکارا بکنی
-خدا میدونه خب جونگینی میخوای چی به دوست پسر گشنت بدی
لبخند شیرینی زد که باعث شد نیش منم باز بشه
جونگین-خوراک کوفت با عشق
لبخندم جمع شد اونم شروع کرد بلند بلند خندیدن
-الان داری به من میخندی
در حالی که داشت از خنده میمرد سرشو با نشونه مثبت تکون داد
هیونجین-وایسا حسابتو برسم روباه صحرایی
پریدو روشو شروع کردم به قلقل دادنش که یک دفعه درد عجیبی زیر دلم حس کردمجونگین-ن..نکن هی...یونج...هیونجین حالت خوبه؟
-چیزی نیست من میرم تو اتاق مامان بابام بخوابم تو هم برو ...
جونگین-داری قرمز میشی میخوای بریم دکتر مطمئنی خوبی
-جونگین اگه جونتو دوست داری نزدیکم نشو
جونگین-چی میگی هیونجین
-راتمه نمیدونم چرا انقدر شدید تر شده فقط دور بمون لعنتی فکر کنم به نمایندگی از سونگ...
وقتی خودش شروع کرد به بوسیدنم نفسم حبس شد اون واقعا سر برای دردسر درد می کرد
جونگین-اشکالی نداره اگه بخوام کمکت کنم؟
BẠN ĐANG ĐỌC
AN OMEGA FROM NOWHERE
Fanfiction-اولین باری که بهت گفتن یه جفت داری که استرالیاعه واکنشت چی بود -فقط داد زدم وات د فاک جفت من یه امگا از ناکجا اباده کاپل:چانگلیکس،مینسونگ،هیونین،ووچان ژانر:فانتزی،امگاورس،زندگی روزمره،اسمات وضعیت:کامل شده