Part 9

1.5K 183 413
                                    


سلام


ووت و کامنت فراموش نشه


لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید


واقعا برا اون انگشت شماری که ووت و کتامنت میدن اپ میکنم و ازشون ممنونم که برا کارم ارزش قائلن،


کسایی که ووت نمیدین ازتون متنفرم

--------

بدون گفتن حرف اضافه ای بلند شد و سمت خروجی رفت و لویی رو تو برزخ ناامیدی رها کرد..

با بیرون رفتنش از اتاق میزبان دنبالش بیرون رفت...

هری- سند بردگیشو برام تنظیم کن.

میزبان- بله اقای استایلز اما ....

هری نگاه مرده و بی حسشو به میزبان دوخت و مرد از ترسش خفه شد...

هری- اما چی؟

میزبان- به به خاطر خودتون میگم .. اون پسر معلوم نیست برا کی کار میکنه..

هری به دیوار تکیه کرد و از جیبش پاکت سیگار رو بیرون اورد.. سیگار رو گوشه لبش گذاشت..

هری- دوباره حرفمو تکرار نمیکنم.. قبل رفتنم تو ماشین باشه...

بعد رفتن هری هیچ امیدی نداشت.. زین تا الان باید به خونه رسیده باشه.. به اندازه هزار سال دلتنگش بود.. اگه قرار بود بمیره تنها حسرتش ندیدن دوباره زین بود.. بدون اینکه بفهمه، قطره های گرم اشک رو گونش سرازیر شده بود..

با فکر کردن به پدرش بدنش سست شد.. با لجبازی هاش تا جایی که میتونست اون مرد رو ازار داده بود و الان که به اخر خط رسیده بود، تنها ارزوش این بود بتونه ازش معذرت بخواد...

مرد درشت هیکل موهاشو گرفت و اونو به زور از رو زمین بلند کرد.. پسر به شدت اسیب دیده بود از درد به خوش میپیچید دستاشو به اندازه ای محکم بسته بودن که انگشتاشو حس نمیکرد .

با حس مردی که بهش نزدیک میشد سرشو به سمتش برگردوند

خود بیبر بود... با نیشخند کریه و ازاردهنده ای گوشه لبش...

بیبر دوست ویلیام به شمار میرفت.. ویلیام به اعتماد داشت..

لویی- بهم... بهم بگو... چی به سر.... ویلیام اومد..

به زور کلمه هارو کنار هم گذاشت.. باید میفهمید.. باید میفهمید جونشو سر دونستن همین معامله میکرد..

Blue memories [l.s_z.m]Where stories live. Discover now