first time

646 55 65
                                    

Part 2
جنسن پوفی کشید دکمه جلو کت شو باز کرد و روی صندلی چرخدار انتهای اتاقش نشست

سرشو گرفت و چشماشو بست
سعی کرد یکم ارامش داشته باشه

تلفن زنگ خورد

نه ارامش توی این مکان غیر ممکن بود

برش داشت

●بله ؟... اقای دورنان ... بله بگید بیاد تو

تلفنو قطع کرد
چند ثانیه بعد جیمی اومد تو

جنسن از جاش پاشد و دست مردونه ای بهش داد
همو بغل کردن

جیمی تنها کسی بود که اینجا رو یکم جالب تر کرده بود برا جنسن

با هم نشستن و جنسن برا هردوشون یه لیوان قهوه ریخت

جیمی یکم اخماش تو هم رفت وقتی دید جنسن انگار بهم ریخته س

○چی شده پسر چرا پکری ؟

جنسن اهی کشید و تکیه به مبلش داد

●اههه نپرس جیمی نپرس خودت میدونی .... من تو این خراب شده گیر کردم ... من جنسن اکلز که همه واسه یه لحظه باهاش بودن دست و پا میشکستن حالا باید یه دختر گرگوری یهم بگه دیوونه ...

قهوه تقریبا تو گلوی جیمی پرید
یکم سرفه کرد و بعد با لبخندی گفت

○کدوم دختره ؟

جنسن متوجه شد این مسئله برا جیمی خنده داره

●اه جیمی فقط خفه شو

بعد سرشو تکیه داد به تاج مبل و دستاشو دو طرفش گذاشت چشماشو بست

○زود باش جنسن تعریف کن

جنسن چیزی نمیگفت

○زود باش دیگه بگو

بازم چیزی نشنید

○بگو دیگه ... بگو کنجکاو شدم حرفتو کامل بزن

جنسن دید جیمی دست بردار نیست
سرشو چرخوند و دوباره نزدیک میز اومد

●خیلی خب .... اون دختره تو بار و یادته دیشب ...

○دختره.... اهان اره همون مشکی چش رنگیه ... خب ؟

●اره ... خب دیدی چجوری اویزونم شده بود داشت خودشو میکشت .. منم ازش بدم نیومده بود پس بردمش خونه .. میدونی ... اونجا یه کلاب بی دی اس ام لعنتی بود پس من فک نمیکردم مشکلی داشته باشه ولی تا بردمش تو اتاق شروع کرد به داد و بیداد و گریه و فحش دادن بعدش وسایل ها رو بهم پرت کرد.... دختره دیوونه دو ساعت تمام داشت بهم فحش میداد باورت یه همچین

جنسن سرشو اورد بالا و دید که جیمی جلو دهنشو گرفته و داره خندشو خفه میکنه

عصبانی شد و داد زد

●منو ببین دارم واسه کی تعریف میکنم ... سردسته دیوونه ها

جیمی دیگه نتونست تحمل کنه و شروع کرد به بلند خندیدن

●باشه بخند بخند نوبت منم میرسه

جیمی بین خندهاش بریده بریده میگفت

□خب اون.... اتاق ...‌ با اون ... وسیله ها .... منم میترسونه ....

جیمی اینبار شدید تر خندید
دین سرشو تکوت داد و از جاش بلند شد و روپوش سفید شو پوشید
به جیمی که داشت ریسه میرفت نگاهی انداخت

●زودباش اقای الکی خوش ... باید بریم سر عمل

....
جرد کلافه شده بود از دست میشا

میشا رنگش عینه گچ شده بود و همش دستاشو بهم میمالوند
عرق سرد میکرد
حالش نگران کننده بود

♤میشا محص رضای خدا بس کن چیزی برا نگرانی نیست اینم یه عمل جراحی مثل بقیه س مگه بار اولته ؟

عرق رو پیشونی شو پاک کرد به کف زمین زل زده بود
و همراه جرد راه میرفت

◇بار اولم نیست ولی بار اولیه که با جنسن اکلز قراره تو ی اتاق عمل باشیم

جرد یکم تعجب کرد اون چون با جنسن قرار بود توی اتاق عمل بره اینجوری استرس گرفته

♤چی؟

میشا وقتی واکنش جرد و دید تازه متوجه شد که چی گفته
اه لعنتی
حواسش نبود اصلا
یهو از دهنش پرید
حالا باید یجوری جمع و جورش میکرد

◇امم چیزه ..... خب جن.. اقای اکلز .. برادرت رییس بیمارستانه کنارش ایستادن و کار کردن استرس اوره

جرد ابروشو بالا انداخت و نگاه مشکوکی به گونه های گل انداخته میشا کرد

هنوزم قانع نشده بود
خب استرس طبیعی بود
کنار رییس ت کار کردن استرس میاره اونم برا اولین بار ولی استرس میشا یکمی زیادی بود

......

امیدوارم دوست داشته باشید
ممنون که میخونید
❤💚💙

شرمنده اگه دیر اپ کردم  یکم امیدمو از دست دادم

bloody roseWhere stories live. Discover now