e17

755 154 25
                                    

مینگجو تمام ماجرا رو خیلی اروم و صد البته با سانسور برای وانگجی تعریف کرد...

و وقتی وانگجی متوجه ماجرا شد پرسید
-پس الان... برادرم پیش اون لوزی هاست؟

-اره... میدونم سالم و زنده ست... اما خیلی نگرانشم... تو این مدت متوجه شدم همسر پادشاه لوزی ها از خون شیچن تغذیه میکنه تا بتونه زمانی که موقعش شد بچه هاش رو به دنیا بیاره... اما... میترسم توی خوردن خونش زیاده روی کنه و این موضوع ...

وانگجی حرفش رو قطع کرد و پرسید
-من فکر کنم یه راهی برای نجات برادرم باشه... اونها به خون یه بی شاخ احتیاج دارن درسته؟ خوب... روی سطح زمین پر از بانک خونه...

مینگجو گیج نگاهش کرد
-بانک خون؟ اون دیگه چیه؟

وانگجی سرش رو به معنی تاکید تکون داد و توضیح داد
-جایی که ما... میتونیم خون اهدا کنیم... برای مصارف درمانی‌‌... هیچ کدوم از مردم روستای من چیزی راجب این مراکز نمیدونن... اما من خارج از روستا درس خوندم... میتونم به یکی از اونها ببرمتون... البته شما ازطرف بیمارستان نیستید پس باید بسته های خون رو بدزدید... ولی میتونید اونقدر بردارید که بتونه جایگزین برادرم بشه...

مینگجو با خوشحالی گفت
-این عالیه... لازم نیست حتی هیچ بی شاخی رو بکشیم !
اما یکدفعه یاد چیزی افتاد
-اما اون ها رو باید چهار ماه توی دنیای زیرین نگه داریم...اونوقت...

هوایسانگ که گوشه ای ایستاده بود و به حرف هاشون گوش میداد یک دفعه گفت
-من یه فکری دارم برادر! شما بسته های خون رو بیارید... من کاری میکنم که انگار از بی شاخی گرفته شدن که چهار ماهه اینجاست...

مینگجو بعد از شنیدن این حرف به جای اینکه مثل همیشه از دست هوایسانگ عصبانی بشه گفت
-پس چرا بیش تر از این صبر کنیم؟

#

مینگجو وانگجی رو به سطح زمین برد... تقریبا یک روز از غیبت وانگجی از سطح زمین میگذشت اما هیچ کس متوجه غیبتش نشده بود...

وانگجی و مینگجو از روستا خارج شدند و به اولین بانک خون توی شهر رفتند...

نقشه اینطور بود که مینگجو با یه طلسم ساده زمان رو برای نیم ساعت از زمان داخل اون بانک رو متوقف کنه و با کمک وانگجی تا میتونن از کیسه های خون بردارند...

همین کار رو هم کردند و تقریبا بانک رو خالی کردند‌‌...
وانگجی از ته دل امیدوار بود که کسی تا مدتی به خون های این بانک احتیاج پیدا نکنه...

وقتی با مینگجو به دروازه رسیدندمینگجو طلسمی روی کیسه های خون گذاشت و همراه وانگجی به دنیای زیر زمین برگشتند...

#

زمانی که هوایسانگ نقشه ش رو راجب اینکه اون بسته های خون رو با جادو طوری تغییر بده که بعد از یک شب انگار چهار ماهه که توی دنیای زیرین هستند مینگجو فقط ارزو میکرد این روی بسته های خون کار کنه... این جادو... روی انسان ها و موجودات زنده تاثیر نداشت ...

three worldsWhere stories live. Discover now