e19

728 150 20
                                    

از اون به بعد شیچن هر روز به دیدن تاعو میرفت و خونش رو توی اون لیوان ها میریخت و به تاعو میداد...

کریس هم بیش تر وقت ها پیش تاعو بود پس اون قطره ی خون رو زود به شیچن میرسوند...

روز به روز حال تاعو با خوردن خون شیچن بهتر میشد و انگار حالا که اون بچه غذای خودش رو کامل دریافت کرده باشه اجازه غذا خوردن به مادرش رو میده تاعو میتونست چیز های دیگه هم بخوره پس وضعیتش در کل رو به بهبودی بود و این موضوع خیال کریس رو راحت کرده بود...

پس به شیچن قول داده بود که به محض تولد بچه ها اون رو به خونه ش... یعنی به قصر مینگجو برگردونه و هر جور وسایل رفاهی ای که میتونست رو هم در اختیار شیچن قرار داده بود...

اوایل تاعو با این مساله که بخواد از خون کسی تغدیه کنه راحت نبود اما کم کم با شیچن دوست شدند و وقتی متوجه شد که شیچن مشکلی نداره راحت تر خونش رو میخورد...

شیچن و تاعو گاهی حتی بعد از تموم شدن اون قضیه کنار هم مینشستند و راجب گذشته... ابن که کجا و چطور بزرگ شدند حرف میزدند...

وقتی تاعو متوجه شد که شیچن از نسل مردم خودشه هیجان زده تر هم شد و بیشتر باهاش احساس راحتی میکرد و دیگه مشکلی برای صحبت کردن و درمیون گذاشتن خاطراتش نداشت...

یه روز حتی وقتی شیچن ازش راجب بال هاش پرسید تصمیم گرفت بعد از هفت سال زندگی توی دنیای زیرین و مخفی کردن بال هاش بال هاش رو باز کنه و اونها رو به شیچن نشون بده...

و همین کار رو کرد
شیچن نگاه متعجب و هیجان زده ش رو به بال های خاص تاعو دوخته بود...

رنگ اون بال ها و مدل پر هاش...
شیچن توقع داشت که بال های تاعو شببه یه پرنده باشه اما هیچ وقت پرنده ای با بال های طلایی ندیده بود...

در اصل بال های تاعو پوشیده از پر های بلند سفید و طلایی بودند...

وقتی تاعو تعجب شیچن رو دید خندید
-میدونم... رنگش عجیبه نه؟ توی زادگاهم هم همه میگفتند بال های من خاصه...

بال هاش رو جمع کرد و ادامه داد
-بال های بیشتر مردم ما سفیده...  و همونطور که شاخ دار ها با انواع شاخ هاشون کشور های متفاوتی دارن ما هم با مدل بال هامون چهار تا کشور متفاوت داریم...

وقتی نگاه مشتاق شیچنو دید لبخندی زد و ادامه داد
-کشور ما... به سرزمین سفید معروفه چون همه ی ما بال هاس سفید داریم و کشور همسایه شمالی مون... جایی که مردم ما با اون ها مدت زیادیه که توی جنگن اسمش ابر های سیاهه...

علت این اسم اینه که توی کشور اونهاست که ابر های سیاه باران زا تولید میشن... و بال های مردم اونها... رنگیه... بعضی ها خاکستری... بعضی ها قهوه ای ... بعضی ها دو رنگ مشکی و سفید و خیلی به ندرت طلایی...

three worldsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang