¤کد 08¤

1.8K 435 429
                                    

ووت یادتون نره انگورای شیرین*-*🍇

الان ساعت 8:30 شب بود و هری توی تختش خواب بود!
چون قرصای خواب اور تاثیرش طولانی تر از داروهای دست ساز زینه!

بعد از اینکه ظهر نایل و لیام و لویی رفتن جلوی در تا هری و زین رو ببینن
دوباره همون شکلی که رفته بود برگردونده شد

لویی هری رو بغل کرد و نایل و لیام خریدارو پشت سرش می بردن
هری رو دوباره همون طور توی تخت گذاشت و نایل و لیام هم خریدارو توی اتاقش گذاشتن و رفتن بیرون
و هری تا الان خوابیده بود و بقیه به شدت داشتن توی پیست کار می کردن

لویی صندلی نزدیک شیشه گذاشت و چپه روش نشست
سرشو لبه ی صندلی گذاشت و هری رو توی تله نگاهش گیر انداخت!

نگران بود
هنوزم نگرانی هایی وجود داشت
مثل اینکه اون دختر پیشخدمت زیادی قرص توی کولا ریخته باشه,
و... هری تا چند ساعت دیگه هم بخوابه!

نگرانی از اینکه وقتی بیدار شد به چیزایی که توی فروشگاه افتاد شک کنه,
و این نگرانی که از واقعیت بو ببره همیشه باهاش بود!

ولی یه نگرانی جدید هم بهش اضافه شده بود
اینکه امشب که قراره هری ببینتش,
چه واکنشی نشون می ده؟
اصن خودش باید چیکار کنه؟
هیچ برنامه ای براش نداشت!

رشته ی افکارش با صدای لیلی توی گوشش پاره شد
"لویی؟من نیم ساعت دیگه کارم تمومه,همرو دوباره ساختم و از امنیتشون مطمئن شدم تا اون موقع وقت می خوام تا چند بار دیگه ولتاژ رو به میزها برسونم تا از اتصالی نکردنش مطمئن بشم
می خوایی بچه ها رو بفرستم؟"

لویی از جاش بلند شد و صندلی رو به کنار سالن برد
"اگر کارت باهاشون تمومه,بفرستشون"
لویی "دریافت شد"  لیلی رو توی گوشش شنید و پشت میزش ایستاد,

با گوشی دیجیتالیش,در رو برای اون پنج تا باز کرد و دید که اونا پشت سرم هم وارد می شن و بهش سلام می کنن
لویی با سر جوابشون رو داد

برگشت توی بلند گو اعلام کرد
"کد 3892 برای اِدی و هیو,بقیه بمونن!"
اِدی و هیو توی اتاقاشون حاضر شدن و امادگیشون رو اعلام کردن

"اِدی؟می خوام نایل و زین و لیام رو حاضر کنی,قراره هری رو ببرن
به محل مسابقه "
اِدی:"دریافت شد"

"هیو؟می خوام حواست به هری باشه,امروز روز مهمیه,شاید از هیجان دچار مشکل تنفسی بشه,می خوام چهار چشمی بپایشش,و تمام مورد هارو بدون تعلل بهم اعلام میکنی!"
هیو:"دریافت شد"

نایل و لیام و زین با میکروفون توی یقشون و توی گوششون که قابل دید نبود,مثل همیشه,کنار لویی ایستادن تا نقشه رو بشنون...

"..............امنیتش خیلی مهمه,مواظبش باشید!"
لویی حرفاشو زد و اون سه تا با سر تایید کردن

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now