¤کد 34¤

1.7K 361 875
                                    

ووت یادتون نره همبرگرای پنیری*-*🍔

جکسون بهشون نیشخند زد
"نه! شماها هیج جا نمی رین!"
همین حرف باعث شد تا گاردا دست لویی و هری رو بگیرن و اونا رو محاصره کنن...

"گارد ها,برشون گردونید به اتاقاشون!"
جکسون گفت و به لویی و هری که تقلا می کردن نیشخند زد

ولی زمانی که چاقویی توی گردن گارد پشت سرش مثل تیری فرو رفت
دو نفری که دو طرف لویی و هری ایستاده بودن تفنگاشون رو بالا اوردن و توسط یکی دیگشون به دومین بادیگار که اون طرف ایستاده بود شلیک شد

جکسون ایستاد و مات و مبهوت به اون چهار نفر که پشت اونا ایستاده بودن و نشونه ی تفنگهشون رو سمت جکسون گرفته بودن نگاه می کرد

"دارین چیکار می کنین احمقا!"
جکسون بعد از گفتن این حرف دستشو با شتاب روی دکمه ی قرمزی که روی میز بود زد و باعث شد اژیر ها به صدا در بیان و چهار نفر دیگه بریزن توی ازمایشگاه

چهار نفر تفنگاشون رو سمت اون چهار تا گرفتن و بعدش همشون ماسکاشون رو در اوردن

اون چهارتا که پشت لویی و هری بودن
دیلان,مارگو,لیلی,تیموتی بودن که شلیک توسط مارگو و چاقو توسط لیلی انجام شد...

چهار نفری که وارد شدن و توی سالن ایستاده بودن
تایلر,اِدی,زین و مدس بودن!

جکسون خندید
"واو,چه مهمونی هیجان انگیزی!"

هری بهش نیشخند زد و لویی همونطور که چاقو و کلت رو از کمر دیلان بر می داشت گفت
"الان هیجان انگیز ترش می کنم!"

چاقو رو وسط سینه ی جکسون فرو کرد و به جکسون که دهنش باز مونده بود و بهش نگاه می کرد با نفرت نگاه کرد و چاقو رو به سمت پایین فشار داد

جکسون از درد داد کشید و روی زانوهاش افتاد
"بالاخره زهر......زهرتو ریختی....برادرزاده!"
جکسون همونطور که از درد می لرزید زمزمه کرد و باعث شد لویی کلت رو روی پیشونیش بزاره

"نه کاملا!"
توی سرش شلیک کرد و وقتی بدنش روی زمین افتاد و دیگه سری براش باقی نمونده بود, توی قلبش و شکمش دوتا پاهاش شلیک کرد و همونطور که نفس نفس می زد کلت رو سمتی پرت کرد

بالای سرش ایستاده بود و بهش زل زده بود...
"توی جهنم بسوز!"
زمزمه کرد و چرخید سمت تایلر

"فندک داری؟"
تایلر به تیموتی نگاه کرد و تیموتی فندکشو سمتش پرت کرد

لویی بالای سر جنازه ی جکسون ایستاد و فندک رو روشن کرد
هری کنارش ایستاد و دسته کاغذی رو که دستش بود رو اتیش زد و روی تجهیزات روی میز انداخت

و لویی فندک رو روی جنازه ی جکسون انداخت که باعث شد همه ی تنش شعله ور شه!

میز تجهیزات شروع کرد به جرقه زدن
مدس:"زود باشید,باید بریم!"

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now