ووت یادتون نره تُرشکا*-*🍒
اروم...و با دقت بخونین!همه نشسته بودن و به جایی خیره شده بودن...
هری و لویی هم که روبه روشون نشسته بودن و به قیافه های اونا نگاه می کردن,بهشون حق می دادن,اونا خودشون هم در همون لحظه حال بدتری داشتن....
بعد از اینکه کل چیزایی که توی اون به مثال"خواب" دیده بودن رو براشون تعریف کردن,منتظر بودن تا کمی از داستان رو هضم کنن!
نایل دستی به صورتش کشید و ارنج هاشو روی زانوش گذاشت
لیام همونطور که به جایی خیره بود فقط دستشو اورد بالا و روی شونه نایل گذاشت
لیلی ناخوناشو می جوید و هیو به خاطر تیک عصبیش گاهی سرش تکون می خورد
زین هم که پیشونیشو به دستش تکیه داده بود و چشماشو بسته بود
هیو:"از کجا معلوم که راست باشه؟"
لویی:"چرا باید بهمون دروغ بگن؟"هری:"ما مطمئنیم که حقیقت داره!"
زین:"هرچی هم باشه,ما نمی تونیم فقط به یه خواب بسنده کنیم!"هری:"گم شدن مدس و اِدی چی؟ اونا رو چطور می خوایی توجیه کنی؟"
نایل:"حرف ما هم همینه! چطور باید باور کنیم اونا واقعا گم شدن؟اگر مرده باشن چی؟"لیلی:"بسه دیگه! انتظار چی رو داشتین؟ این که ما واقعا اون داستگاه رو ساخته باشیم؟ معلومه که نه! ما یه مشت جوون بدرد نخوریم که یکی دیگه داره هدایتمون می کنه!"
لیام:"چطور نمی تونید باور کنید وقتی رو که ما خودمون به راحتی روی بقیه ازمایش می کنیم,بقیه نتونن راحت روی ما ازمایش کنن ؟"
زین:"فرضا که درست باشه,یعنی الان نجات همه ما از این دنیای مجازی,دست لوییه؟"
همه با لویی نگاه کردن
"اون بهم گفت,باید بفهمم,یادم بیاد که کی وارد شبیه سازی شدم,و من هیچ ایده ای راجبش ندارم!"هری"و همین طور اگر باور داشته باشین که توی شبیه سازی هستین,می تونین دیوار های فرضی رو بشکنین!"
لیلی:"همون حرفی که من زدم..."هیو:"پس مدس و اِدی چی میشن؟"
لویی:"گفتم که,معلوم نیست کی برگردن,ولی حالشون خوبه!"همه دوباره ساکت شدن
هری به لویی نگاه کرد و نیم رخ نگرانشو از نظر گذروند
ولی داشت از کنجکاوری می مرد...
باید می پرسید!"هنوز وقتش نشده؟"
هری پرسید و باعث شد لویی بدون اینکه بهش نگاه کنه پلکاشو روی هم فشار بدهیه طورایی منتظرش بود
ولی امیدوار بود هیچوقت اتفاق نیوفته!سرشو پایین انداخت و اروم سر تکون داد
از جاش بلند شد و باعث شد توجه همه بهش جلب بشه
YOU ARE READING
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42
Science Fiction(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورت...