صدای گریه های بچه ی 10 روزه که اغوش مادرش و کمی محبت رو درخواست می کرد بیمارستان رو برداشته بوداون کوچولو توی یه دستگاه شیشه ای نگه داری می شد تا تکلیفش معلوم بشه
ولی کاش چشماشو باز می کرد و اون دوتا مردی که راجب سرنوشتش با هم از پشت شیشه حرف می زدن رو می دید
"اون فقط ده روزشه,مادرش هنگام زایمان مرد و پدرش هم خیلی وقته بر اثر بیماری مرده,یه خواهر کوچولو داره که میره به یتیم خونه"
مرد قد بلند و شیک پوش سرشو به ارومی تکون داد و نگاهشو روی نوزادی که دستاشو روی هوا تکون می داد و گریه می کرد نگه داشته بود
"اون کسی رو نداره تا سراغشو بگیره؟"
"نه خیلی مطمئن نیستم,اگرم کسی بیاد می تونم از پسش بربیام!"
مرد قد بلند نیشخند زد و سرشو تکون داد"یه مادر,یه پدر,یه خواهر ,براش اماده کن,خوبه که هنوز چشماشو باز نکرده...
درواقع دنبال یه همچین چیزی می گشتم!
و در مورد سرپرستاش,می دونی که چطور باشن؟هوم؟!"بهترین دکترِ بیمارستانش سرشو با اطمینان تکون داد
"بله اقای تاملینسون,مثل همیشه,مرده متحرک می خوایید,نه احساسی نه سخنی!"تروی نیشخندی زد و سرشو تکون داد
"تا 24 ساعت دیگه بسته رو کامل می خوام,آزمایشگاه!"
و از بخش نوزادها خارج شددر رو که باز کرد بادیگارد ها منتظرش بودن
و البته پسر کوچولوی 5 ساله ایی که خیلی مودب دستشو روی رون هاش گذاشته بود و پاهاشو مرتب روی زمین گذاشته بود
اون کت و شلوار سرمه ای فیت تن کوچولوش بود!"وقته رفتنه پسرم"
با حرف تروی پسر کوچولو چشمای آبیشو به پدرش که قدمای محکمشو به سمت درخروجی بیمارستانش می ذاشت دوختاهسته بلند شد و با صدای اروم و کودکانش پشت سر پدرش زمزمه کرد
"بله پدر!"قدمای کوچولوشو بلند برمی داشت تا بتونه به پدرش برسه و بادیگاردا پشت سرشون می رفتن
تروی سوار لیموزین مشکیش شد و بی توجه به پسر چشم ابی کوچولو که پشت سرش تقریبا می دوید سوار شد
پسر کوچولو به ماشین نگاه کرد و نفس نفس زد
تقریبا نزدیک بود گریش بگیره
اخه اون که نمی تونست تنهایی سوار شه!
که ناگهان توسط دوتا دست بزرگ بلند شد و داخل ماشین گذاشته شدبرگشت و پاول,یکی از بادیگاردا رو دید
به عنوان تشکر خنده ی کودکانه ای سر داد و متقابلا لبخندی دریافت کردولی درمقابل پدرش دوباره خیلی خیلی مودب نشست و سرشو پایین انداخت
اخه این طوری تربیت شده بود
طوری ک در روز 6 ساعت فقط به تربیتش اختصاص داشت!
YOU ARE READING
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42
Bilim Kurgu(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورت...