ووت یادتون نره آنجلز*-*🔱
دنیای اون ها:
زین:"دارم عرق می کنم!"
هری:"بهتره استرستو کم کنی!"زین:"بنظرت می تونم؟ ودف! اقا من پشیمون شدم!"
لویی:"بشین سر جات زین!,تا اینجا اومدی نمی تونی جا بزنی!"زین:"گاد گاد,من که گفتم لعنتیا,فقط بذارین این از جهنم خلاص بشیم بعد-"
نایل:"ودف؟ من می رم پیش لیام,اون کمتر زر می زنه!"زین:"خیله خب,خفه می شم,ولی واقعا هیو و بقیه اومدن؟"
هری:"چطوره تا جای محراب بری و خودت مهمونا رو ببینی؟"زین تند تند سر تکون داد
زین:"اره, باید این کار رو بکنم!"[فلش بک,دو روز پیش!]
"...خب پس این طوری شد که,تیموتی و دیلان بهم گفتن که می تونن هیو و مدس و اِدی و لیلی رو بیارن اونجا!"
هری گفت و به بقیه نگاه کردلویی:"اره,حتی خود تایلر و مارگو و تیموتی و دیلان هم میان!"
هری دیشب توی دنیای واقعی بیدار شده بود و از تیموتی و تایلر شنیده بود که می تونن عروسی رو برگذار کنن,ولی زیر نظر اونا,همچین اونا بقیه رو هم وارد دنیای شبیه سازی شده می کنن و می تونن یه عروسی واقعی توی دنیای غیر واقعی راه بندازن!
زین و لیام هنوزم مطمئن نبودن!
زین:"من.... نمی دونم!"لویی:"ببین,رفتم برات جا رزرو کردم که فک همه می یوفته,در واقع یکم از تایلر کمک گرفتم ولی بماند...."
با این حرفش هری چرخید سمتش,نمی دونست چرا احساس بدی داشت!
"برات یه محراب طراحی کردم,از تایلر خواستم توی دنیای شبیه سازی شده بیارتش,اونجا رو برات اماده کردیم و کلی گل و این جور چیزا,مراسم بعد از عروسی هم که هست! فقط یه جواب مثبت از طرف شما ها مونده!"لیام و زین به هم نگاه کردن
لیام:"من همین الانم دارمت زین,دیگه چیزی اهمیت نداره,بیا یه مهمونی جمع و جور بگیریم و در نظر بقیه همسر هم بشیم,ولی باور کن من بدون امضا کردن پای اون برگه ی مسخره هم عاشقتم,ولی بازم هرچی تو بگی لاو!"زین بهش لبخند زد و کوتاه لباشو بوسید
زین:"قبول!"[یک روز پیش!]
هری:"اوکی اوکی,من باورم نمی شه,ولی اونا واقعا دارن برای مراسم حاضر می شن و لباس خریدن!"
هری با ذوق گفت و به لویی نگاه کردلویی:"اره,همه برای این جشن هیجان زدن!"
لویی و هری به محراب نگاه کردنیه جاده ی سنگی که دورش با گل های رز قرمز و صورتی و ابی و زرد تزئین شده بود و در دو طرف بعد از گل ها صندلی های سفید رنگی وجود داشت که سه ردیف با شش تا صندلی بود!
در روبه روشون یه الاچیق کوچیک وجود داشت که قرمز و سفید رنگ بود
دور محراب گل های رز سفید وجود داشت و فضا رو باشکوه می کرد
YOU ARE READING
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42
Science Fiction(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورت...