ووت یادتون نره گولدنز*-*💛
لویی چشماشو باز کرد و بعد از چند دقیقه یادش اومد کجاس,
همون طور که روی زمین افتاده بود, بیدار شده بود و هوا تاریک بود!با کمک دستاش اروم از روی زمین بلند شد
و وقتی ایستاد چشماش سیاهی رفتخیلی کم می تونست دور و ورشو ببینه
نفس عمیقی کشید و به سمت موتورش اروم قدم برداشتروی موتورش نشست و چراغشو روشن کرد تا اطراف رو ببینه
تمام لحضات قبل از بیهوش شدنش ,
و بیدار شدنش توی واقعیت رو به یاد اورد...ساعت گوشیشو نگاه کرد:
2:45!
نزدیک ده ساعته که اینجا افتاده!
چند تا میس کال داشت:
زین 30 تا!
لیام 25 تا!
نایل 45 تا!!!!و هری....
خب هری 30 تا میس کال با 10 تا تکست!هری:کجایی؟
هری:ما نگرانتیم!
هری:لویی برگرد!
هری:لویی پنج ساعته بدون خبر رفتی!
هری:حداقل بگو کجایی!
هری:لویی ساعت دوازده شبه و زین داره از عصبانیت به همه فوش می ده!
هری:من نگرانتم,لطفا جوابمون رو بده!
هری:لویی ویلیام تاملینسون! بهتره که اصلا برنگردی!
هری:ازت بدم می یاد وقتی انقدر نگرانمون می کنی!
هری:زمانی که برگردی خونه,خودم دودستی خفت می کنم!
لویی لبخند زد و ته دلش به خاطر اینکه هری نگرانش شده خیلی خوش حال شده بود!
موتورشو روشن کرد و به سمت خونه راه افتاد...
زمانی که رسید اونجا مطمئن بود اونا خوابن...
چون ساعت 3 صبح شده بود!در خونه رو اروم باز کرد و وارد شد
نایل و زین و لیام با لباسای بیرونشون روی کاناپه خواب بودن!بالای سر نایل ایستاد
"نایل؟ بلند شو برو بالا بخواب!"
صداش زد و تکونش دادنایل چشماشو باز کرد و با پشت دست چشم راستشو مالوند و بعد از چند دقیقه زل زدن به لویی بهش اخم کرد
"خب فاکرِ دیک هد!"
با دادی که نایل زد زین و لیام هم از خواب پریدن"هیسسسس!"
"هری خوابه احمق!"
لیام و زین با گیجی زمزمه کردنولی وقتی زین چشماشو بیشتر باز کرد و لویی رو دید ابروهاشو بالا انداخت و پرید روش!
طوری که لویی از پشت افتاد زمین و "اخ" کوچیکی رو زمزمه کرد
YOU ARE READING
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42
Science Fiction(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورت...