صندوقچه‌ی آبی ۲ : قرص

71 10 3
                                    

برگ های خالی قرص داخل صندوقچه با رنگ قرمزشان به من چشمک می‌زنند.
چرا این ها را دور انداختم؟ نمیدانم.
درست یادم است چه حسی داشتم وقتی برای اولین بار ۷ قرص از همین نوع را با زور از گلوی خونی و خشکم به پایین فرو دادم. بی حسی. درست همان چیزی که می‌خواستم.
و ترس. ترس از اینکه اثر قرص ها به زودی برود.
بدنم می‌خارید، سرم گیج می‌رفت، نمی‌فهمیدم چه اتفاقی دارد می‌افتد و از درون بلند بلند می‌خندیدم.
قلمم را برمی‌داشتم و می‌نوشتم. از حس شادی ام.
این قرص ها باعث و بانی می‌شدند که من برای اولین بار از شادی و آرامش بنویسم‌. کاری که فقط چند بار کردم اما وقتی قرص‌هایم تمام شد به ظاهر نوشته های "شاد" من هم تمام شد.
برگشتم به همان تیره‌ی همیشگی.

illusion Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu