❥Love U Forever

7.8K 1K 110
                                    

نامجون بیرون شده بود حتی با کلی تهدید کردن تهیونگ هم باز بیرونش کردن اما مسئله ی مهم برای اون این بود که ودف؟!؟چطور اون یه جفت گوش سفید یهویی ناپدید شدن؟؟

با اینکه اصلا دوست نداشت به جیمین بگه اما حالا رو به روی هم توی یه بار نشسته بودن!همه چیز رو برای جیمین توضیح داده بود البته با سانسور مشت تهیونگ به صورت خوشکلش!!

_یعنی تو میگی بیرونت کردن؟؟
جیمین همونطور که نوشیدنیش رو مزه میکرد گفت.

_احمق اون اصلا مهم نیست.....بهت میگم اون پسره گوش و دم خرگوش داشت!!
با کلافگی گفت و با حرص به پسری که بی‌تفاوت مینوشید نگاه کرد.

_ولی بنظرم مهم اینکه تو رو بیرون کردن!
دوباره گفت و این اصلا کمکی به نشستن برجستگیِ رگ پیشونیِ نامجون نکرد که هیچ بلکه بدتر هم شد!

_میدونی از بین ما کدوم وضع عقلانیش بدتره؟؟
چشماش رو ریز کرد و به جیمین که بی‌حوصله به اطراف نگاه میکرد گفت!

_آره آره.....میدونم منظورت خودتی!
بدون اینکه دست از خیره شدن به اطراف برداره و یا اینکه دست از تکون دادن شونه هاش با ریتم آهنگ بکشه جواب رئیسش رو داد!

_بینگو.....چون اومدم با توی احمق تر از خودم صحبت میکنم یا باید بگم به حرف تو چلمنگ گوش دادم!

با صدای بلند و حرصی دلیلش رو بیان کرد ولی هیچ تاثیری روی جلب توجه جیمین نداشت.

_خوبه هیونگ....برو دکتر شاید خونه ی ته اجنه داشته و تو رو اسیر کردن بعدشم که میدونی توهم دیدی، به هرحال خوشحالم فکرم درست نبوده...خب داشتم میگفتم اگه قرصی چیزی برات تجویز کرد بهم بگو میخوام خودم شخصا مراقبت باشم...اوکی؟؟جدیه مسئله!

بلاخره روشو به نامجون بدبخت داد و با بالا انداختن ابروش حرص‌دآر تر به نظر میرسید!

_باید برم دیگه....امیدوارم زودتر رو به راه شی.
درحالی که داشت دستش رو برای یکی که اصلا معلوم نبود کیه و گوشه ی دیگه ایی از بار بود بالا می آورد گفت
و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ایی از نامجون باشه بلند شد و توی هیاهوی بار گم شد.

نفس عمیقی کشید که با این کارش به خاطر بوی الکل و عرق توی بار بیشتر اعصابش به فاک رفت.

_گناه بزرگی که اینا رو توی اکیپم جا دادم هیچوقت بخشیده نمیشه.
با صدای گرفته و لحن بدی گفت و دستی توی موهاش کرد و سریع بلند شد تا از اون خرابه بیرون بیاد!

🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰

انگشتای بلندش توی موهای کسی که به تازگی فهمیده بود واقعا دوسش داره فرو رفته بودن و باهاشون بازی میکرد!اون موهای خرمایی اونقدر لخت و نرم بودن که دوست داشت تا خود صبح همینطور باهاشون بازی کنه!

⊱Wtf?!I Fall In Love With A Bunny?!࿐💯Donde viven las historias. Descúbrelo ahora