❥I Wish You Were Sober

7K 1.2K 145
                                    

با فکر اینکه دلیل کارایی رو‌ که برای کوک انجام داده؛ کراش خطاب کرد! لرزی به تنش نشست!

این نمیتونست اتفاق بیافته الان اون خرگوش منتظر عشقش بود تا تهیونگ به سمتش هدایتش کنه!اما برحسب اتفاق راهنماش داشت ازش خوشش میومد!

_وضع زندگیم بوی گوه میده الان عاشق هم بشم....!وای چه خوب!!

آروم زیر لب گفت و دوباره شروع کرد به فکر کردن درمور اون توله خرگوش!ولی یه چیزی خیلی اذیتش میکرد اینکه چطور از اونموقع که گفت میره آشپزخونه هنوز برنگشته؟؟

_نکنه بلایی سرش خودش آورده؟؟

با نگرانی به سمت آشپزخونه رفت....ولی خب نه تنها تهیونگ بلکه هیچکس هیچوقت یه خرگوش مست شده رو که به در یخچال نشسته تکیه داده ؛ نمیتونست باور کنه.....پس در نتیجه خیلی یهویی میگرخه!!!

_هولی شت...!خدایا این چجوری همچین کار تخماتیکی کرده؟؟؟اصلا چطور اینقدر مسته درحالی که بطری هنوزم نصفه!؟!

لبخند کوک که بعضی وقتا به خنده ی کشداری تبدیل میشد هم خیلی روی اعصاب تهیونگ بدو بدو میکرد!

نزدیکش شد و خیره نگاهش کرد اما انگار کوک به تخم چپشم نگرفت چون با دستای شلش دوباره خواست مایع اون شیشه ی سبز رو بالا بکشه!

اما با گرفته شدن شیشه توسط دست تهیونگ با اخم نصفه و نیمه ایی بهش نگاه کرد.

_چ....چیه؟؟چرا.....چرا این.....اینجوریی...میای!!!؟

تهیونگ متعجب از ظرفیت پایین کوک چشماش گشاد شد و تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که اول فَکِ بازش رو ببنده!

_چرا رفتی سروقت سوجو؟!؟

درحالی که روبه روش مینشست گفت.جونگ کوک خودش رو بالا کشید اما دوباره سر خورد....بلند به خاطر سر خوردنش میخندید و یکی از دستاش رو توی هوا میچرخوند!

_تو.....تو.....دی....دیگه.....چه.....جونوریی...؟

به کندی کلمات رو ادا میکرد و همین کم کم داشت عصبانیت ته با تعجبش میکس بشه!!

_وات....د.....هل؟؟این الان به من گفت جونور؟!؟

اگه پسر بزرگتر میدونست با یه همچین صورتی قراره یه روز توسط یه نیمه انسان جونور خطاب بشه....شاید هیچوقت از "باید برای توی تخمه سگ کاندوم میذاشت"مادرش موقع فرار از دستش ناراحت نمیشد!!

_چی....چیه؟خب......شبیه اون پشه.....باریک....سیاه هایی.....که ول می.....میچرخن....دور.....گ....گوشم!

پسر بزرگتر با شنیدن حرفش دستی توی موهاش کرد...هرچند خیلی تشبیه تخمی بود ولی نمیتونست منکر خنده دار بودنش باشه!

_اصلا میدونی چی کوفت کردی؟!

با قیافه ی جدی به پسر کوچیکتر گفت.

⊱Wtf?!I Fall In Love With A Bunny?!࿐💯Onde histórias criam vida. Descubra agora