+خیلی معذرت میخوام!
همونطور لخت گوشه ی اتاق نشسته بود و زیر چشمی پسر مو آبی با پنبه ی توی دماغش و صورت سرخ از سیلیش نگاه میکرد.با شنیدن اون سه کلمه سریع سرش رو سمتش چرخوند....هنوزم فکر میکرد داره توهم میزنه!
_تو...تو.....حرفم......میزنی؟با صدای بلندی داد زد و باعث شد پسرِ خرگوشی دوباره بترسه و گوشاش تکون خفیفی بخورن!با دیدن این صحنه تهیونگ ادای گریه کردن رو درآورد و سرش رو پایین انداخت!
_فکرشم نمیکردم تو این سن دیوونه شم!
بعد از زدن حرفش مثل فنر از جاش پرید و به سمت پسر رفت با یه حالت متفکرانه بهش زل زد....یه دستش رو نزدیک گوشای پسرک آورد! میخواست بهشون دست بزنه ولی با تکون شدیدی از طرف خرگوش رو به روش کارش رو متوقف کرد...البته بیاید از این نگذریم که عین سگ ازش میترسید که به اون گوشا دست بزنه....ازش دور شد و با ناامیدی سرش رو پایین انداخت!_تو حرف می زنی...دم داری....گوش داری....همشونم خیلی واقعین...من دارم عذاب میکشم....آره.....دارم تقاص اون دزدیایی که میکردم رو پس میدم...اوه فاکینگ کارما داری چه بلایی سر جوونیم میاری؟!
با چس ناله کردنش باعث شد که سر پسر خرگوشی بالا بیاد و یه تای ابروش رو با تعجب بالا بیاره!
+چه عذابی؟؟یعنی...نمیدونی چرا اینجام؟؟
_باید بدونم؟؟
پسر مو آبی گفت و متفکرانه به یه نقطه زل زد!!
+من برای این اینجام چون کسی که قراره عاشقش
شم....یه انسانه!تهیونگ با چشمای گشاد شده به مقابلش که یه پسر با گوش و دم نشسته بود نگاه کرد!!
_جانم؟تازه قراره عاشق هم بشی؟؟اونم یه انسان؟؟
+خب چیه من فقط گوش و دم دارم وگرنه بدنم که مثل بقیه آدماست!
با اعتراض گفت و روش رو اونور کرد!!
_من چیکارم الان؟
پسر عجیب با شنیدن این سوال که واقعا جدی از طرف تهیونگ شنیده بود رو جواب نداد فقط آروم سرش رو پایین انداخت و خودش رو بیشتر مچاله کرد!!
_آها فهمیدم!!!!حتما.....به عنوان راهنما برات انتخاب شدم...
آخرای جملش کاملا برعکس اولاش خشک و پر از نگرانی بود!
با اینکه پسر خرگوشی از این لحنش ناراحت شده بود اما با سر براش تایید کرد....مگه چش بود اون بعد از این یه انسان محسوب میشد!
با خوردن ضربه های پشت سرهم به در خونه،تهیونگی که تا چند دقیقه پیش نگران آیندش با این توله خرگوش بود،مثل برق گرفته ها از جا پرید!با چشمای گشاد شده و دهن باز اول به در و بعد به پسر نگاه کرد!!
_حالا چه غلطی بخورم؟؟
دستپاچه به سرعت سمت کمد کوچیک همیشه پر از لباسش/البته به لطف نامجون/ تنها هودیِ اور سایزش و شلوار اسلش سیاهی رو از بین لباسا بیرون کشید و به سمت پسر پرت کرد....پسر خرگوشی با استرسی که داشت تموم بدنش رو میلرزوند فقط به کاراش نگاه میکرد تهیونگ فورا به سمت حموم هدایتش کرد و خودش هم با دویدن به در خونه رسید و بازش کرد!!
پسر بیچاره ی توی حموم با استرس به لباسای توی دستش نگاه میکرد و هر بار نفس عمیقی میکشید تا حداقل یکم آروم تر شه!!
+آییییش حالا چه غلطی میتونم با این لباسا بکنم من که هیچوقت....
در به شدت باز شد و تهیونگ با چهره ی جدیدی که تا حالا پسر ندیده بود وارد شد واسه همین هم حرفش نصفه موند...با اخم و جدیت بهش نگاه ترسناکی انداخت و نزدیکش اومد.
_د لامصب چرا نمیپوشیشون؟؟نکنه میخوای بفهمن چی هستی؟؟
+م...من نمیدونم.....چجوری....
حرفش با کشیدن لباس ازش قطع شد!!_دستاتو بالا نگه دار.
لحنش اونقدر دستوری بود که پسر نتونست از شدت شوکه شدن هیچی بگه!آستین های هودیش رو توی دستش برد و بعد یقه اش رو با تندی رو سرش کشید!با این حرکتش موهای جلوی پیشونیش توی چشماش ریخت و باعث شد فقط بینی و لبای سرخش دیده بشن!
تهیونگ بدون توجه به شدت کیوتی اون پسر کلاه رو روی سرش کشید.
_گوشاتو ببر پایین...ممکنه متوجهش بشن....در ضمن موهاتو هم دست کن.با یه حالت عصبی گفت....نه به خاطر اینکه الان داره به یه موجود ناشناخته کمک میکنه تا لباساش رو بپوشه!اعصابش داشت به خاطر اون بکهیون و جیمین عوضی با اون صدا زدنای پشت سر همشون، به فاک میرفت!
دوست داشت بره و با یه چسپ دهن هر دوشون رو ببنده ولی الان مهم تر از اونا...خرگوشی بود که جلوش بود و منتظر نگاهش میکرد...پس خم شد تا شلوارش رو هم پاش کنه!!
_________________________________سلام عزیزای دلم....دلم براتون تنگ شده بود!!
من دو تا معذرت خواهی بهتون بدهکارم...
دوستان واقعا معذرت میخوام به خاطر یه سری مشکلات که برام پیش اومد نتونستم وانشات ولنتاین رو آماده کنم.و وقت مناسبش براتون بذارم!ولی تو این هفته اگه تونستم آمادش میکنم.
و برای اینکه زودتر بانی رو آپ نکردم هم خیلی خیلی ببخشید....!
و حرف دیگم هم اینکه خواهشا دوستان کرونا رو جدی بگیرین...واقعا باید مواظب باشین چون واقعا مشکل جدی هست...امیدوارم که هرجا که هستین مشکلِ کرونا دچارتون نشه...
امیدوارم از پارت جدید خوشتون بیاد اگه بشه به ۱۰ ووت پارت بعدی رو هم میذارم ببخشید پارت کمی بود ولی حتما جبرانش میکنم❤
دوستون دارم⚘🌷
VOUS LISEZ
⊱Wtf?!I Fall In Love With A Bunny?!࿐💯
Fantasy《کامل شده》 تهیونگ هیچوقت فکر نمیکرد کارما اینقدر بِچ باشه که بخواد با فرستادن یه خرگوش انسان نما توی زندگیِ کوفتیش عذابش بده...اما اون اشتباه کرد اشتباهِ بزرگِ دست کم گرفتن کارما....! ▪به مناسبت تولد کوکی! ¤Couple: TAEkook ¤Genre: fantasy , comedy...