❥Then I'll Vanish In Your Everything!

9.1K 1.4K 116
                                    

با برخورد یه چیز نرم به گونش آروم چشماشو باز کرد جاش مثل دیشب کم بود ولی با این تفاوت که دیگه داشت از تخت میفتاد پایین!

کم کم داشت به خاطر وضعی که توش بود اعصابش خورد میشد....قبل از این که بیفته خودش از جاش بلند شد و لبه ی تخت نشست.

دستی به صورتش کشید و به پسری که پشت سرش بود نگاه کرد....جونگ کوک غرق در خواب بود اون لحظه واقعا کیوت و معصومیت ازش میبارید ولی خب اون تهیونگ بود و کاری به کارِ این چیزا نداشت.

پس با بی رحمی زیاد دستاشو روی شونه ی کوک گذاشت و تند تند تکونش داد! با این کارش پسر خرگوشی تکون شدیدی خورد و باعث شد پوزینش توی خواب تغییر کنه و از اونجایی که شلوار پاش نبود.....باسنش حتی بیشتر از قبل نمایان شد!!

تهیونگ با دیدنش با آه سرش رو پایین انداخت و دستاش رو همونطور که خم شده بود توی موهاش فرو کرد.
_من موندم اگه الان انسانه پس اون دم و گوشا برا چیه!!؟

همین که جمله اش رو تموم کرد پسر روی تخت آروم چشماش رو باز کرد و شروع کرد به کشیدن بدنش!
تهیونگ دوباره صاف شد و نگاه کوتاهی به کوک انداخت که اینکار باعث شد دستای کوک که بلند شده بودن درجا پایین بیاد و تند هودیش رو به‌خاطر جلوگیری از نمایان شدن بیشتر بدنش پایین بکشه!

_بلاخره چشمات افتخار باز کردن رو دادن پرنسِ
خرگوشی!!
با مسخرگی تموم گفت و از جاش بلند شد.
خب پسر کوچیکتر به دو دلیل خیلی شوکه شده بود!

1-اینکه لعنت ویوی پشت سر تهیونگ و موقعیتشون بیش از حد جذاب بود!
و
2-چرا چشمهای تهیونگ اینقدر سرخ شدن؟

سریع روی تخت نشست و بلافاصه خمیازه ای کشید.اما خودش رو جمع کرد و با چشمای گشاد به پسر مو آبی نگاه کرد!

_چیه؟؟!!
با ابروهای بالا پریده گفت.و چون جواب نگرفت اینبار با تن صدای بلندتری گفتش!!

_چیه خب!!انگار جن دیدی!!
کوک به خودش اومد و با انگشتش به چشمای پسر مو آبی اشاره کرد.

_چ...چیزه.....میگم چشمات....خیلی قرمزن!!
تهیونگ با شنیدن این حرف پوزخندی زد و جلوتر اومد و وقتی زانوهاش به تخت برخورد کردن کف دستش رو روی تخت گذاشت و بهش تکیه داد و جلوی کوک که نشسته بود خم شد!

_خب که چی!؟چیکار میخوای بکنی؟؟

جونگ کوک که از نزدیکی یهویی پسر بزرگتر شوکه شده بود فقط بهش نگاه کرد.اما سریع حواسش رو جمع کرد و مستقیم به چشمای کشیده ی ته زل زد.
_میخوام بپرسم چرا اینج........

_خودت کردی!!!چشمام رو تو اینطوری کردی!

با جمله ی ته که لحن طلبکارانه ای داشت، حرف کوک قطع شد.

کوک با نگرانی بهش زل زد و تهیونگ بعد اینکه یه دور صورت پسر رو از نظر گذروند صاف شد و به سمت دستشویی کوچیک حرکت کرد!
و این کوک بود که تنها روی تخت با نگرانی درمورد کاراش فکرد میکرد!

⊱Wtf?!I Fall In Love With A Bunny?!࿐💯Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon